Saturday, April 25, 2009

آقای میرحسین خان موسوی, از کدام آزادی سخن می گویی؟



وبلاگ دارالمجانین
میرحسین موسوی حسابی به نشست و برخاست با گروهها و دسته ها ! و در شهرهای مختلف پرداخته و برای کسب رای به هر ترفندی دست می زند . در آخرین نشست با دانشجویان , موسوی از چیزی می گوید که برای خیلی ها ناشناخته است . از آزادی های ابتدای جمهوری اسلامی می گوید و رجعت به آن را یکی از راههای کسب آزادی می داند .
شاید برای بسیاری که نه موسوی را می شناسند و نه از ابتدای جمهوری اسلامی چیزی می دانند , این حرف به دلشان نشیند و قند در دلشان برای آن دوره آب شود که مگر آن دوره چگونه بوده که میرحسین دلش برای آن خنج می زند و دلتنگ آن دوره است ؟ اما ما چی ؟ آیا ما هم ندیدیم و نشنیدیم و با پوست گوشت خود حس نکردیم ؟
آقای موسوی !
مگر یادتان نمی آید که در همان دوران طلایی مورد نظرتان شعار یا روسری یا توسری , شعار روز شد و اسید هایی که بر سر و صورت دختران و توسط برادران ریش دار و تازه ریش درآرتان ریخته شد ؟
نکند که همین آزادی را می گویید ؟
مگر چه مدت از پیروزی انقلاب مورد علاقه تان وشروع ازادیهای آن گذشته بود که هجوم های گازانبری دوستان مسلمانتان به مخالفین شروع شد ؟ و روزی نبود که در اطراف دانشگاهها بخصوص دانشگاه تهران مردم عادی به دلیل قبول نداشتن نظرات اسلامیون ! مورد ضرب و شتم قرار نگیرند .
نکند همین آزادی را می گویید ؟
چندی نگذشت که محل دفتر روزنامه ها و مجلات مورد چپاول و غارت همفکرانتان قرار گرفت . یاد سریال کیف انگلیسی بخیر که چه قشنگ اعمال دوستانتان را نشان داد .
نکند همین آزادی را می گویید ؟
مگر چه مدت گذشت که امام و رهبرتان یعنی خمینی دستور شکستن قلم و بریدن زبانهای مخالف را داد ؟
نکند همین آزادی را می گویید ؟
جهت ادامه کار کارمندان عادی دست به بزرگترین تفتیش عقایدی زده شد که حتی در دوره انگیزاسیون اروپا نیز چنین نبود . کسانی که با عقاید شما و رهبر عزیزتان مخالف بودند , باید از حق کار و زندگی عادی نیز محروم می شدند . تحقیقات توسط کسانی می شد که خود از فاسد ترین افراد زمانه بوده اند و نه اصل و نه نسبشان و حتی پدر و مادرشان نیز نامشخص بود .
نکند همین آزادی را می گویید ؟
وقتی که از مامورتان درخواست کارت شناسایی نمودم , کلت خود را در آورده و به عنوان کارت شناسایی بر روی شقیقه بنده قرار داد . همین فرد الآن برای خود دبدبه و کبکبه ای دارد و بر و بیایی که نگو !
نکند همین آزادی را می گویید ؟
مگر نباید برای عبور از محلی به محلی دیگر صد جور اسم رمز و اسم شب و کوفت و زهر مار را می گفنی ؟ آیا شده است که شیشه ماشینت بالا بوده و صدای ایست آنها را نشنیده باشی و پاسداران که مانند راهزنان در تاریکی کمین کرده اند , با چند گلوله به ماشینت تو را متوقف کنند ؟ تازه اگر شانس بیاوری و مغزت را پریشان نکنند .
نکند همین آزادی را می گویید ؟
آقای میرحسین موسوی ! کاندید مورد حمایت آقای خاتمی و اصلاح طلبان ! دلتان برای کدامیک از این آزادی ها تنگ شده است ؟

No comments:

Post a Comment