Sunday, March 15, 2009

از ما عبرت بگيريد!‏ -حسن يوسفي اشکوري

از ما عبرت بگيريد!‏
حسن يوسفي اشکوري -

دوشنبه 26 اسفند 1387 [2009.03.16]
چندي پيش دوست اجمندم جناب حجت الاسلام عبد الله نوري خطاب به گروهي از جوانان دوستدارش که به ديدنش ‏رفته بودند گفته بود: "از ما عبرت بگيريد!". سخنان ايشان، تا آنجا که اکنون به ياد مي آورم، به مناسبت سالگرد ‏انقلاب بود و ايشان با اشاره به سوابقشان و "تجربه نسل ما" از پيش از انقلاب و زمان انقلاب و سه دهه پس از ‏انقلاب و بيان خاطراتي از گذشته هاي دور و نزديک، در مقام ارشاد و تنبه نسل پس از انقلاب و جوانان امروز، ‏جمله ياد شده را گفته بودند. ‏
به گمان من اين سخني است حکيمانه و بر خاسته از تجربه اي ارزشمند و مهم از نسل ما که براي نسل فرزندان ما ‏بسيار مهم و سرنوشت ساز و آگاهي بخش است و توجه به آن مي¬تواند جوانان امروز و فردا را از برخي اشتباهات ‏و سطحي نگري ها برهاند. گفته اند ( ودرست گفته اند )، که "تجربه فوق علم است" چرا که تجربه از حس ودرک ‏و شناخت عيني و بلا واسطه حقايق و پديده ها به دست مي¬آيد و "حديث تجربه در دفتر نباشد". نيز به درستي گفته ‏اند "گذشته چراغ راه آينده است".‏
اما ماجرا چيست؟ و از چه بايد عبرت گرفت؟ بي ابهام و شفاف بايد گفت جان کلام اين است که "نسل انقلابي ما" ‏در زمان خود دچار اشتباهاتي گريز پذير و يا گريز ناپذير بود که احساس مي ¬کند امروز دارد تاوان آن را مي¬‏پردازد. لازم است از همين اکنون روشن باشد که فعلا بحث بر سر درستي يا نادرستي وقوع انقلاب و يا گريز پذير ‏يا گريز ناپذيري انقلاب 57 نيست، بلکه بحث بر سر اين است که نسل انقلابي در دهه چهل و پنجاه داراي برخي ‏بينشها و يا روشهايي بوده که در دوران پس از پيروزي و در زمان تأسيس و استقرار نظام جديد و بديل نظام ‏منقرض شده سلطنتي و تصاحب قدرت سياسي و احيانا مدريت کشور دچار مشکل شده و به عوارضي گرفتار ‏گشته که امروز موجب خرسندي بسياري از انقلابيون گذشته از طيفهاي مختلف نيست. به گونه اي که سالياني است ‏که بسياري از پديد آورندگان اين رخداد مهم تاريخي آن را دچار انحراف از اصول خود مي دانند. از برخي مذهبي ‏ها و حتي رهبراني چون آيت ا لله منتظري گرفته تا مليون و مارکسيست ها و گروههاي ديگر در شمار اين منتقدان ‏و معترضانند. ‏
اما آن "بينشها" و "روشها" که منجر به برخي "اشتباهات" شد چه بوده اند؟ در پاسخ به اين پرسش قطعا پاسخهاي ‏مختلف و متنوع از منظرهاي گوناگون ايدئولوژيک و جريانها و سازمانهاي متعدد و چه بسا متضاد وجود دارد اما ‏به نظر مي¬رسد که در چند مورد اجماع نسبي وجود دارد که مي¬توان به آنها اشاره کرد:‏
‏1 – بي توجهي و يا بي اعتقادي به اصولي مهمي چون دموکراسي و حقوق‏‏2 – باور به ايدئولوژي و حکومت ايدئولوژيک و تفسير عالم وآدم بر مبناي نادرست ايدئولوژي‏ 3– بي توجهي به بيدار شدن غول سنت و روحانيت و عدم اطلاع کافي از نظام مذهبي و حاکميت ديني‏4 – بي توجهي به برنامه و يا اصلا نداشتن برنامه و طرح معين و مدون براي نظام انقلابي جانشين نظام سلطنت ‏و فرو پاشيده‏5 – اختلافات بين گروههاي انقلابي و روشنفکري و بويژه تند رويهاي بسياري از گروههاي دست اندر کار ‏انقلاب که عمدتا برآمده از راديکاليسم و انحصار طلبيها بود.‏
تا آنجا که من در اين سالها با آثار مکتوب و شفاهي شماري از نسل انقلاب اعم از مذهبي و غير مذهبي آشنا شده و ‏از آنان شنيده و خوانده ام، همين موارد پنجگانه بود که گفته شد. گرچه ممکن است اين موارد به طور کامل ‏اجماعي نباشند اما به نظر مي¬رسد بيش از ديگر موارد از مقبوليت و اجماع بر خوردارند.‏
حال بايد ديد نسلي که اکنون بيش از 50 سال از عمر سياسي و فکري اش گذشته و تجربه مهم دوران انقلابيگري و ‏‏30 زندگي با نظام جمهوري اسلامي را در پرونده اش دارد و ظاهرا به انتقاد از خود پرداخته است، اکنون چه ‏مي¬کند و حداقل در همان موارد انتقادي يادشده گامي به جلو نهاده است؟ آيا به اصطلاح از گذشته آموخته و عبرت ‏گرفته است؟ بحث پرمناقشه¬اي است و ممکن است نظر من مورد قبول همه نباشد اما آنچه که من به عنوان فردي ‏از نسل انقلاب و منتقد به خود و نسل خود به تجربه دريافته ام اين است که متأسفانه هنوز به قدر لازم از روزگار ‏و تحولات جاري نياموخته و هنوز "اندر خم يک کوچه ايم". جالب است که جوانان امروز يعني نسل پس از ما تا ‏حدود زيادي از ما و داستان انقلاب و انقلابيگري ما آموخته و تلاش مي¬کند اشتباهات ما را تکرار نکند اما ما ‏هنوز، به رغم برخي آگاهي ها و به رغم انتقاد از خود و تشخيص درست شماري از اشکالات و يا کاستي هاي ‏بينشي و يا روشي در دوران انقلاب و پس از آن، حتي به اندازه فرزندانمان نياموخته ايم. اخيرا يکي از چريکهاي ‏سابق از کار چريکي در دهه چهل و پنجاه تعبير کرده بود به "ابالغي خود خواسته" و نويسنده آن در چند مقاله با ‏موشکافي و دقت در خور تقديري به پاره اي از اشتباهات بينشي و يا روشي کار چريکي در آن دوران پرداخته بود ‏که مهم و درس آموز است و بويژه مي¬تواند براي جوانان امروز کاملا مايه عبرت باشد، اما همين نوشته ها و ‏نوشته هاي بسياري ديگر و مخصوصا شمار قابل توجهي از تحليلهايي که در همين سي¬امين سالگرد انقلاب بهمن ‏‏57 ارائه شد و در معرض افکار عمومي قرار گرفت، به روشني نشان مي¬دهد که هنوز هم به "بلوغ خود ‏خواسته" اي نرسيده ايم. درست است که امور نسبي است اما بيش از پنجاه و حتي سي سال براي آگاهي و عبرت ‏لازم کفايت نمي¬کند؟
براي اين که اندکي از کلي گويي فاصله گرفته باشم در اين مجال فقط به ذکر چند نکته مهم اشاره مي¬کنم. امروز ‏تقريبا عموم انقلابيون سابق از راديکاليسم و تند روي و به تعبيري افراطيگري فاصله گرفته و از اين رويکرد در ‏گشته انتقاد مي¬کنند و آن را براي خود و جامعه ومردم زيانبار مي¬دانند و حتي برخي تا آنجا پيش مي¬روند که اصل ‏ضرورت مبارزه با استبداد پهلوي و يا استعمار و استثمار را زير سئوال مي¬برند و گاه به اصطلاح از آنور بام ‏افتاده به دفاع تلويحي و يا تصريحي از رژيم پهلوي دست مي¬زنند اما به هزار يک دليل مي¬توان نشان داد که اکنون ‏نيز بنيان انديشه و گفتار و رفتار شان در قبال رخداد هاي گذشته و حال و در مقام نسخه پيچي براي گره¬گشايي از ‏هزار درد بي در مان کنوني جامعه ايران همان راديکاليسم و افراطيگري است ( قابل ذکر است که راديکاليسم و ‏افراطيگري يکي نيستند ولي به دليل رواج اين ترادف از باب تسامح فعلا آن دورا مترادف به کار مي برم ). ‏
منظور از راديکاليسم ( که مي توان آن را راديکاليسم منفي ناميد ) رويکرد "همه يا هيچ" در قبال مسائل چند ‏بعدي و پيچيده است به گونه اي که تمام هدف يا اهداف بايد درکوتاه ترين زمان حاصل شود و گرنه يا قهر مي¬کنيم ‏و از صحنه خارج مي¬شويم و يا نا اميد مي¬گرديم در کنج خانه مي¬نشينيم و يا دست به شورش و انقلاب مي زنيم تا ‏در اسرع وقت به اهدافمان برسيم. رويکرد راديکالي به مثابة يک استراتژي، حل ريشه اي و فوري و به عبارتي ‏نهايي مسائل است. شايد همان مثال کريم شيره اي بيان عاميانه اين نوع راديکاليسم باشد که مهندس بازرگان در ‏اوايل انقلاب مي گفت. کريم شيره اي نزد ناصرالدين شاه رفت و گفت: پول مي¬خوام، خيلي مي¬خوام، زود هم مي¬‏خوام! در راديکاليسم منفي معمولا منطقه خاکستري وجود ندارد، همه چيز يا سياه سياه است و يا سفيد سفيد. نسبيت ‏در اين نوع راديکاليسم جايي ندارد. "رهنگ حذف" و "تکروي" در عرصه جامعه و سياست، دو ويژگي مهم در ‏راديکاليسم منفي است که از قضا هر دو ويژگي در تاريخ و خلق و خوي ايراني و ايرانيان ريشه عميق دارند. در ‏راديکاليسم سياسي و انقلابي همواره پيشفرض "مردم خوب" و "دولت بد" وجود دارد و بر اين اساس مبارزان و ‏انقلابيون ايراني در طول سده اخير تمام تلاش خود را معطوف به نابودي حکومت و ستايش مردم و ملت و يا ‏‏"خلق" کرده اند. در اين انديشه هر نوع همکاري با دولت و حتي انعطاف در برابر حاکميت ناپسند و مذموم و گاه ‏خيانت دانسته مي شود. ‏
نمي خواهم تمام لوازم و عواقب اضطراري راديکاليسم منفي را بر شمارم، هدف آن است که بگويم شمار قابل ‏توجهي از انقلابيون سابق در ساليان اخير به درستي به نقد گذشته خود دست زده و از جمله راديکاليسم دهه چهل و ‏پنجاه را نادرست و منفي ارزيابي کرده و بر اين اساس حتي برخي انديشه بر اندازي قهر آميز و مخصوصا ‏مسلحانه برضد شاه و در نهايت تلاش براي سقوط پهلوي را غلط مي¬دانند، اما در همين حال به روشني مي بينيم که ‏در برابر همديگر از روش سنتي و ديرين حذف استفاده مي¬کنند و دربرابر حاکميت کنوني نيز از روش قهر و ‏انقلابي يعني بر اندازي سياسي و گاه نظامي ( ولو با حمله نظامي خارجي ) سود مي¬جويند و بسياري از منتقدان ‏راديکاليسم و مدافع سرسخت تساهل و دموکراسي جز به سقوط رژيم رضايت نمي¬دهند. من نمي¬خواهم در اينجا از ‏هيچ نظريه اي دفاع کنم و يا فکري را رد کنم، تمام حرف من اين است که ادعاي نفي راديکاليسم حتي در برابر ‏رژيم مستبد و به گمان من اصلاح ناپذير پهلوي با انديشه و روش قهر آميز و براندازانه در برابر حاکميت کنوني ‏در تعارض است و نمي¬توان اين دو دعوي را باهم سازگار کرد. امروز تقريبا همگان بر اين نظرند که از دل ‏انقلاب ( حداقل مستقيم ) دموکراسي و حقوق بشر در نمي آيد اما همين "همگان" در تحليل و رفتار هنوز در پي ‏انقلابند. مخالفت کلي و اصولي با هر نوع تلاش اصلاح طلبانه در درون نظام جمهوري اسلامي، که غالبا با عنوان ‏کنايه آميز "اصلاح طلبان حکوتي" بيان مي¬شود، منطقي جز راديکاليسم منفي يا همان انقلابيگري سنتي ندارد.‏
روشن است که بحث من اصلاح پذيري و يا اصلاح ناپذيري نظام حکومتي ايرا ن و يا اصولا ضرورت اصلاح و ‏يا انقلاب نيست، حرف و ادعاي من اين است که نشان دهم بخش بزرگي از انقلابيون ديروز و منتقد آن استراتژي ‏امروز، هنوز نيز در همان حال و هوا و حداقل متأثر از همان گفتمان هستند. گواه آن استفاده از روشهاي حذف و ‏نفي و انکار هر نوع اصلاح طلبي در ساختار حاکميت کنوني است. امروز تقريبا مخالفت با هر نوع ايدؤلوژي و ‏به تعبير ديگر ايدؤلوژي ستيزي مورد توافق همگان است و عموما آن را منفي ارزيابي مي¬کنند، اما همين افراد ‏در نظر و عمل و در برابر همديگر و يا مخالفان فکري و سياسي خود و حزب و گروه خود، ايدؤلوژيک ‏‏(ايدؤلوژي به همان منفي که مراد مي¬شود ) بر خورد مي¬کنند. اين نيز خود نشانه ديگري است بر اي اثبات اين ‏دعوي که راديکاليسم منفي و يا انقلابيگري ديرين همچنان پر رنگ و پا برجاست. از همه جالب تر اين که برخي ‏از عناصري که در گذشته يا همکار و مددکار حکومت پهلوي بودند و يا بي تفاوت و غير انقلابي و در مقام بيان ‏عدم ضرورت انقلاب بر اندازانه در برابر آن رژيم هر نوع انقلاب را "ابلهانه" مي دانند، امروز دربرابر رژيم ‏کنوني به شکل بسيار راديکال و انقلابي و با نفي مطلق هر نوع اصلاح در حاکميت فعلي به راهي جز همان ‏‏"انقلاب ابلهانه" نمي روند و در واقع اينان عملا جا پاي انقلابيون گذشته مي¬نهند و نا خواسته مهر مشروعيت بر ‏انقلابي گري پيشين و در نتيجه انقلاب 57 مي¬گذارند. همگان از خود انتقاد مي¬کنند که در دوران مبارزه فکر ‏روشن و برنامه و به طور خاص طرحي براي نظام بديل سلطنت نداشتند، اما هنوز پس از سي سال و تکرار ‏مکرر آن اشکال در گذشته، تقريبا جز حرف و ادعا و يک سلسله شعار و کليات، طرح و برنامه اي روشن و ‏اجرايي در اکثر طيفهاي رنگارنگ اپزيسيون فکري و سياسي ديده نمي شود. شعار بنيادين همه "نظام سکولار" و ‏الزامات آن مانند دموکراسي و حقوق بشر است، اما روشن است که اين بر نامه نيست و از اينرو هيچ کس نمي ‏داند که اين "آيه آسماني" چگونه در ايرا قابل تحقق است. اصلا سخناني از اين دست، ولو کاملا درست، در حد ‏همان شعارهاي دوران انقلابيگري ما است. چيزي شبيه "حکومت عدل علي" و يا "سانتراليسم دموکراتيک " و ‏امثال آنها.‏
وجه ديگر اين راديکاليسم، چگونگي بر خورد شماري از روشنفکران و انقلابيون پيشين با جامعه و فرهنگ مردم ‏ايران است که در جاي خود مهم و داراي آثار و عواقب اجتماعي و سياسي است. روزگاري جريان روشنفکري ‏غير مذهبي و مخصوصا مبارزان و چريکهاي انقلابي يا در برابر مذهب و مبارزات و مبارزان ديني بي تفاوت ‏بودند و يا با آنان ( بويژه در دهه پنجاه ) همکاري داشتند و حداقل کمتر به تضعيف رقيبان دست مي زدند و همين ‏امر از مشروطيت تا انقلاب اسلامي ايران موجب اثرگذاري اجتماعي و سياسي و فرهنگي بيشتري بود، اما اکنون ‏شمار قابل توجهي از روشنفکران غير مذهبي و چريکهاي چپ پيشين به شدت به دين و افکار و آداب و سنت ديني ‏مردم ايران مي¬تازند و به اين نتيجه رسيده اند که مشکل اصلي دين و فکر ديني مردم است و تا اين مشکل حل ‏نشود مردم ايران به آزادي و دموکراسي و حقوق بشر و تجدد و توسعه و ديگر چيزهاي خوب دست نخواهند يافت. ‏
روزگاري حيدرعمواوغلي چپ به گفته خود درخاطراتش به هر طلبه مدرسه سپهسالار پنج ريال مي¬داده تا به باغ ‏سفارت انگليس در تهران بروند و به صف متحصنين بپيوندند، و زماني بود که يک روشنفکر چپ در دادگاه اعلام ‏مي¬کرد که من ازاسلام به سوسياليم رسيدم و سوسياليسم را از علي و حسين آموختم، و نويسنده اي غير مذهبي از ‏روحانيت مترقي در برابر توهين به اين طايفه در جشن هنر شيراز دست مي زد، اما اخيرا ناگهان کشف کرده اند ‏که اي دل غافل! ما هر چه بدبختي داريم از نه تنها دين که از "دينخويي" ايرانيان است و اين دينخويي، که ‏ويروسي خطرناکتر از خود دين است، تمام مردم و روشنفکران ايراني حتي افراد ظاهرا غير ديني و يا ضد ديني ‏را آلوده کرده و اين آلودگي اساسا موجب "امتناع در تفکر" ما ايرانيان شده است! حال چگونه مي توان و بايد از ‏اين بيماري عمومي و د¬رد بي درمان نجات پيدا کرد، روشن نيست، فقط و فعلا به استناد يک فتواي روشنفکرانه ‏تصميم بر نابودي دين و دينخويي ايراني است. بار ديگر بگويم که من در مقام درستي يا نادرستي معرفتي اين ‏نظريه و يا استراتژي تازه کشف شده مبارزه با دينخويي نيستم، منظور من مدلل کردن اين دعوي است که ‏راديکاليسم منفي مورد انتقاد بسياري از روشنفکران و انقلابيون با وسعت و عمق بسياري ( و حتي در پاره اي ‏موارد عميق تر از گذشته ) در همين جماعت وجود دارد و عمل مي کند و يکي از آثار آشکار آن در نحوة مواجهه ‏اينان با پديدة دين و آداب و عقايد مذهبي مردم ايران قابل ديدن است. اين رويکرد انقلابي و براندازانه با دين ‏وديندارن، موجب شده و مي¬شود که اين گروه روشنفکران نه تنها از مردم فاصله بگيرند وحتي به عنوان دشمن ‏دين و ملت ( مخصوصا با تبيلغات حکومتي ) معرفي شوند، بلکه نتوانند در کنار نيروي مهم واثر گذار نوانديشان ‏و اصلاحگران ديني قرار بگيرند و به هرحال در عمل امکان هر نوع همکاري در تحقق پروژه روشنگري و ‏رسيدن به دموکراسي و حقوق بشر و رهايي و توسعه کشور و نجات مردم ( اموري که مورد اتفاق همه هست ) ‏منتفي باشد. يعني از دوسو دافعه جاي جاذبه، دشمني جاي دوستي و جدايي جاي اتحاد و همکاري بنشيند و اين ‏فرجام طبيعي با ادعاهايي چون نفي تندروي و حقوق بشر و دموکراسي خواهي و شعار مدارا و رهايي مردم ‏ناسازگار است و به هر حال به لحاظ استراتژيک فرجامي جز شکست ندارد. اين در حالي است که عموم ‏روشنفکران و دموکراتهاي ما از گذشته انقلابي خود و راديکاليسم پيشين انتقاد مي¬کنند اما تجربه نشان مي¬دهد که ‏‏"در بر همان پاشنه مي چرخد". عموما از تندرويهاي اوايل انقلاب خرده مي¬گيرند اما باز همان تندرويها، البته ‏غالبا در زرورق ليبرالي، ادامه دارد. خشونت به هر شکل مذموم شمرده مي¬شود، ولي گفتارها و رفتارها انباشته ‏از خشم و خشونت و پرخاش و ستيزه است.‏
در روزگار انقلابيگري من و امثال من در قم گفته ها و نوشته هاي چپ مسلمان و غير مسلمان را در کنار هم مي¬‏خوانديم و آنها را در ميان مردم تبليغ و توزيع مي¬کرديم و پس از اطلاع از اعدام زنداينان انقلابيي چون بيژن ‏جزني، به رغم تمام خطراتش، در مدرسه فيضيه مجلس ختم برگزار مي¬کرديم و قرآن مي¬خوانديم، اما اکنون پس ‏از 32 سال و در دوران دموکراسي و رواداري و ليبرالي حتي در دروراني که ضديت با هر نوع انقلاب مد روز ‏است در کجا قرار داريم؟! اين بلايي است که راديکاليسم منفي بر سر ما آورده است! البته اين جداسريها و دين ‏ستيزيها در شرايط کنوني جامعه کاملا قابل فهم و درک است، اما از روشنفکران و انقلابيوني که از گذشته انقلابي ‏خود انتقاد مي¬کنند و حول آزادي و دموکراسي و حقوق بشر و جامعه مدني اجماع کرده اند، انتظار مي رود که از ‏اشتباهات بينشيني و روشي گشته خود و بويژه از تجربه پر ارزش 30 ساله بياموزند و راهي را بر گرينند که ‏اشتباهات گذشته تکرار نشود و ما و جامعه ايراني به وضعيت بهتر و انساني تر برسد.‏
گفتم که جوانان امروز غالبا از ما آموخته اند و به آزادي و دموکراسي و اعتدال و نسبيت و روش اصلاح طلبانه ‏گرايش پيدا کرده و ديگر حاضر نيستند بهاي انقلاب ديگري را بپردازند اما ما همچنان انقلابي باقي مانده ايم. ‏دوستي مي گفت در ايران ليبرالهاي ما هم راديکالند. پيران و با تجربه ها انقلابي و بنيادگرا مي نمايند ولي جوانان ‏ما اعتدالي و کثرت گرا. مي گويند يک نسل دو بار انقلاب نمي¬کند اما امروز با شگفتي مي بينيم نسل انقلابي ما ‏بار ديگر در انديشه انقلاب است اما نسل پس از ما از خير انقلاب گذشته است. ظاهرا آنان از انقلاب و انقلابيون و ‏عوارض آن "اصلاح" آموخته اند و ما هنوز با اصلاح طلبي آشتي نکرده ايم. من گاه مي انديشم که اگر 22 بهمني ‏رخ دهد، چه خواهد شد؟! اعتراف مي کنم که چندان به آينده اکثر جماعت دموکراسي خواه وطني ( بويژه آناني که ‏در خارج از کشور زندگي مي کنند ) خوشبين نيستم. اکنون زبان وقلم گلوله است، فردا در مواجهه با هم چه خواهد ‏شد؟! ‏

No comments:

Post a Comment