Saturday, March 21, 2009

سمین بهبهانی در پیام نوروزی خود خطاب به شنوندگان رادیو فردا، با یادآوری درگذشت امیدرضا میرصیافی، وبلاگ‌نویس زندانی، سالی پر از آزادی را برای آنان آرزو



«مگو حکایت از باران، که دل ز گریه سیر آمد»


راديو فردا : سمین بهبهانی در پیام نوروزی خود خطاب به شنوندگان رادیو فردا، با یادآوری درگذشت امیدرضا میرصیافی، وبلاگ‌نویس زندانی، سالی پر از آزادی را برای آنان آرزو کرده است.
در پیام خانم بهبهانی آمده است: «سال نو را حضور هموطنان عزیزم در هر جای جهان که هستند، در ایران و یا در خارج از ایران، . دلم برای همه شان یک ذره شده (تنگ شده است ) و امیدوارم که سال نو خوبی داشته باشند . سالی که پر از شادی و برکت باشد .
خانم بهبهانی ادامه داده است: «الان که تبریک می گویم دلم گرفته است . به دلیل از میان رفتن یکی از جوانان وطنم ، امید رضا میرصیافی ، که واقعا به گریه ام انداخته است . و همان طور که من شاهد بودم همه دوستانم چه در ایران و چه خارج از ایران ، از این وضعیت نگران و ناراحتند . ولی چه می شود کرد که تا زندگی هست امید هم هست.
امیدوارم سال آینده پر از شادی باشد . به همین دلیل هم می خواهم یک شعر شاد برایتان بخوانم ، خوب بیاد دارم که زمان جنگ شعری سروده بودم که مضمون آن بیانگر آمدن بهار بود اما بهاری که آن را نمی‌دیدم.»

بهار باز هم سبزی ، چرا تو را نمی بینم ؟
تو آشکار و من بینا ، ولی چرا نمی بینم ؟

بهار باز گلپوشی ، نگین ژاله در گوشی
بگو چه رفته با چشمم ؟چه شد؟ چرا نمی بینم ؟

اما اکنون برایتان شعر شادتری می خوانم و با خواندن آن آرزو می کنم که سال شادی را آغاز کنید.

بهار شاد شورافکن، ز قله‌ها به زیر آمد
هنوز عشق جان دارد، نگو نگو که دیر آمد

بهار شاد شورافکن، به بزم دوستان چون من
میان جامه‌ای روشن، ز پولک و حریر آمد

دو زلف مشک بیزش گل، نگین سینه ریزش گل
سریر خفت و خیزش گل ببین چه دلپذیر آمد

هوا حریر آبی شد، ترانه آفتابی شد
مگو حکایت از باران، که دل ز گریه سیر آمد

ز کوه پرس و دامانش، چه رفت با زمستانش
که از ستیغ پستانش هزار جوی شیر آمد

ز کار عشق پیوسته، رمیده بودم و خسته
که ناگهان ندانسته، رخ تو در ضمیر آمد

بدین غزل مجال اینجا، چه حیله رفت و حال اینجا
که پویه‌گر غزال اینجا، به پای خود اسیر آمد

تویی تمشک پرخارم که میوه داد و آزارم
چه شغل و شکوه بگذارم ؟ کزین جا ناگزیر آمد

ز عشق می‌کنم پروا که بی‌توان و بی یارا
زپا افتاده است اما بهار دلپذیر آمد

هنوز عشق جان دارد ، بهار اگر توان دارد
به معجزش جوان دارد . وصال اگر چه پیر آمد

با امید خیر برای سال‌های دراز و سال‌های شادی

No comments:

Post a Comment