Tuesday, January 13, 2009

سياستمداران آمريکا وجهان بخوانند -حسن يوسفي اشکوري

سياستمداران آمريکا وجهان بخوانند
حسن يوسفي اشکوري - چهارشنبه 25 دی 1387 [2009.01.14]
اين نوشته من نه يک مقاله معمول است که صرفا براي چاپ در يک نشريه وکسب نفع شخصي نوشته شده باشد و ‏نه تفنن و يا انگيزه¬هايي چون انگيزه مذهبي و يا عاطفي و حتي انساني شخصي و يا مثلا انتقاد به اين و يا آن در ‏آن برجسته است، ممکن است تمام اين عوامل و انگيزه ها سهمي در نگارش اين يادداشت داشته باشند اما انگيزه ‏اصلي چيز ديگري است که در پي خواهد آمد.‏
ديري است که غربيان و بويژه دولتمردان و سياستمداران اروپايي و آمريکايي در مواجهه با مسلمانان و به طور ‏خاص مسائل خاورميانه مي گويند که ما نه تنها ضد اعراب و فلسطين و دشمن مسلمانان نيستيم بلکه با همة آنها ‏دوستيم و مي خواهيم آنان نيز چون ديگران در آسايش و صلح و امنيت زندگي کنند و از دستاوردهاي تمدن و علوم ‏وفنون نوين غربي بهره ببرند. اين ادعا پس از رخداد مهم يازدهم سپتامبر2001 ميلادي بارها وبارها از سوي ‏سياستمدارن آمريکايي و اروپايي تکرار شده و مي شود. هرچند در آغاز بوش از "جنگ جديد صليبي" سخن گفت ‏اما به هر دليل ديگر از آن ياد نکرد و حتي به درستي تلاش¬شد که به شکلي جبران شود. مقامات آمريکايي و ‏اروپايي از آن زمان پيوسته تکرار کرده ومي¬کنند که هدف مافقط مبارزه با بنيادگرايي و تروريسم و تروريست ها ‏است. چراکه اين تروريست ها امنيت و منافع ملي ما و در نهايت صلح جهاني را به خطر انداخته داند.‏
اکنون در مورد اين دعاوي مسؤلان غربي مناقشه نمي کنم اما از آنان مي پرسم صادقانه بگويند آيا در اين دعاوي ‏خود صادق هستند؟ آيا اينان بواقع در پي عدالت و صلح جهاني وتأمين امنيت براي مسلمانان و بويژه فلسطينيان هم ‏هستند؟ آيا حقوق بشر و دموکراسي براي مردمان اين سوي جهان نيز ضروري و لازم است؟ آيا بنيادگراها و ‏تروريست ها فقط تهديدي براي امنيت وصلح غرب و غربيان هستند؟
روشن است که اينان خواهند گفت که ما در دعاوي خود صادق هستيم و ما صلح وامنيت ودموکراسي وحقوق بشر ‏را براي همه و از جمله مسلمانان و مردم خاورميانه و فلسطيني ها مي خواهيم و ترور و تروريسيم هم خطري ‏براي همه است. در اين صورت با صرفنظر ازنيت ها و انگيزه ها، مي پرسم که آيا تا کنون درعمل، برغم سالها ‏مبارزه و مقابله و صرف اين همه بودجه و نيرو و اشغال رسمي دو کشور اسلامي افغانستان وعراق و اين همه ‏کشتار و ويراني و تضييع حقوق اوليه ميليونها انسان و نقض حقوق بشري که خودتان آن را نوشته وبه تصويب ‏رسانده و اکنون از همة مردمان جهان مي خواهيد که به عمل کنند، واقعا در مقابله با بنيادگرايي و تروريسم و به ‏طور خاص القاعده و طالبان موفق و کامياب بوده ايد؟ نمي دانم پاسخ شماها چيست ( و البته مي توان حدس زد که ‏خودتان را در اين پيکار کم و بيش کامياب وپيروز مي دانيد ) اما پاسخ من ( وبسياري ديگر در سطح جهان ) اين ‏است که شما تا حال در اين پيکار موفق نبوده ايد و اگر هم کارهاي کرده ايد، که کرده ايد، در قياس با پيامدهاي ‏منفي ومخربي که برجاي نهاده است، بسيار ناچيز وکم اهميت است. ‏
در علل وعوامل اين ناکامي سخن فراوان گفته شده و باز مي¬توان گفت، اما در اين گفتار کوتاه مي¬خواهم به يک ‏نکته بسيار مهم اشاره کنم وآن اين است که سياستمداران غربي ( و بسياري ديگر در شرق وغرب عالم ) کمتر به ‏اعماق وريشه هاي تاريخي و اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي بنيادگرايي وبه طور خاص جريانهاي خشن ‏وتروريستي منسوب به اسلام و رزمنده عليه غرب و حتي تمدن وتجدد غربي توجه کرده و مي کنند و لذا بسيار ‏سطحي وشکلي با اين پديده برخورد کرده و در واقع به ساده ترين نوع برخورد ومقابله يعني سرکوب و کشتار ‏وخشونت متوسل شده و گمان مي¬کنند که خواهند توانست تروريسم را در جهان و بويژه در خاورميانه و در جهان ‏اسلام براندازند و امنيت خود و جهان را تضمين کنند. تا آنجا من از تاريخ سه سدة اخير جهان اسلام و نوع روابط ‏جوامع اسلامي و ممالک بزرگ اروپايي خبر دارم، مي توانم بگويم که تا اين ريشه ها و علل و عوامل قريب و ‏بعيد جريان افراطي و بنيادگراي منسوب به اسلام در جهان جديد به درستي شناخته وتحليل نشود، هر راه حلي ‏براي مقابله و برانداختن آن يا به کلي غلط خواهد بود ويا ناقص وناکافي است. گرچه برسي اين ريشه ها جدي تر و ‏گسترده تر از آن است که بتوان در اين مجال بر رسيد، اما براي بيان منظور و به قصد نزديک شدن به کلام اصلي ‏اين گفتار، به سه نکته مهم اشاره مي کنم: استعمار، عقب ماندگي تمدني و فقدان بي طرفي دولتهاي بزرگ غربي ‏در منازعات خاورميانه. دربارة هرکدام توضيح کوتاهي مي¬دهم.‏
نياز به گفتن ندارد که از سدة هفدهم ميلادي، به دليل اقتصادي و سياسي خاص، کشورهاي پيشرفته و قدرتمند ‏اروپايي حوزه نفوذ همه¬جانبه خودرا در سرزمينهاي شرقي و از جمله اسلامي گسترش داده و دست به مستعمره ‏کردن اين سرزمينها زدند. استعمار در تمام مستعمرات غالبا با تجاوز و جنگ و کشتار و اشغال نظامي و در نهايت ‏غارت منابع همراه بود. اگر به عقب برگرديم مي¬توانيم آغاز اين تجاوز را تشکيل "کمپاني هند شرقي" بوسيله ‏بريتانيا و در پي آن نفوذ به شبه قاره هند و در نهايت اشغال آن سرزمين بدانيم. اما اوج آن تشکيل مستعمرات در ‏سدة نوزدهم است که درآن دوران بخش بزرگ جهان اسلام، از شمال آفريقا گرفته تا خاورميانه و آسياي ميانه ‏والبته شبه قاره، بوسيلة کشورهاي استعماريي چون انگلستان و فرانسه و روسيه و 000 رسما اشغال شد. اين ‏سياست استعماري تا اواسط سده بيستم ادامه يافت و پس از پايان جنگ دوم جهاني بنا به ضرورتهاي جديد جهاني و ‏منطقه اي به تدريج پايان يافت و حداقل به ظاهر مستعمرات به استقلال دست يافتند. اين يادآوري صرفا براي آن ‏بود که بگويم آثار وپيامدهاي تاريخي دوران حداقل دوقرنه استعمار در پس ذهن وحافظة تاريخي مردمان زيسته در ‏مستعمرات وفرزندان و اخلاف آنان هنوز باقي است. مي¬توان گفت هنوز "زخم استعمار" در جان ملل استعمار زده ‏‏( اعم از مسلمان وغير مسلمان ) التيام نيافته است. اين واقعيتي است که سياستمداران اروپايي و آمريکايي نبايد آن ‏را از يادببرند. ممکن است امروز آن مسلمان زاده اي که در لندن متولد شده وهنوز بيست سال بيشتر ندارد و ‏متروي لندن را منفجر مي¬کند و آن فاجعه انساني را مي آفريند، هيچ از استعمار و استعمارگران سرزمينهاي اجداد ‏پاکستاني و هندي و الجزايري اش نداند، اما بي گمان خاطرة تلخ و زهرآگين و تحقيرکننده استعمار را از طريق ‏خانواده و ميراث گذشته اش در ذهن وروان خود دارد. روشن است که نمي¬خواهم با اين تحليل وبيان اعمال ورفتار ‏تروريستي را توجيه کنم و آن را روا بدانم، بلکه هدف آن است که به قهرمانان مبازه با تروريسم و مناديان واقعي ‏ويا ادعايي حقوق بشر و آزادي و دموکراسي بگويم که بدون توجه به اين ريشه ها و بدون کوشش در جهت حل ‏ريشه اي مشکلات جوامع افراطي خيز منسوب به اسلام نمي توانيد با تروريسم وجريانهاي غرب ستيز و افراطي ‏مبازه کنيد و تجربه نشان داده است که خشونت وسرکوبهاي پيدا وپنهان نه تنها مشکلي حل نمي کند بلکه به ‏واکنشهاي سخت تر و افراطي تر منتهي خواهد شد.‏
نکته دوم. کشور هاي اسلامي عموما از نظر علمي و فني و اقتصادي و به طور کلي تمدني در قياس با ممالک ‏غربي و برخي کشورهاي آسيايي ( ازجمله چين و ژاپن و کره ) عقب مانده اند. هنوز در ممالک اسلامي ‏دموکراسي و نظام مدرن سياسي و احزاب واقعي وقدرتمند و نهادهاي مدني شکل نگرفته در همه جا کم وبيش ‏نظامهاي شبه مدرن و در برخي موارد استبدادي کامل حاکم است. اين در حالي است که در تقريبا تمام اين کشورها ‏افراد ظاهرا سکولار مطلوب غرب حاکمند و حداقل نظامها مذهبي و تئوکراتيک در آنجاها مستقر نيستند. اين ‏عقب ماندگي تمدني البته به عوامل دور و نزديک زيادي باز بر مي¬گردد اما بسياري از مسلمانان و بويژه ‏بنيادگرايان استعمار وغربيان را علت ومسؤل تام ويا اصلي عقب ماندگي خود مي¬دانند. گرچه اين تحليل درست ‏نيست و دست کم ناتمام است ( وبه نظر من علت اصلي عقب ماندگي مسلمانان ريشه در داخل و در تاريخ و ‏فرهنگ جهان اسلام دارد و اساسا مدتها پيش از ورود استعمار غربي عقب ماندگي تمدني آغاز شده بود) اما اين ‏واقعيت غير قابل کتمان است که هنوز هم شمار زيادي از مسلمانان سنتي و بنيادگرا غربيان را عامل بدبختي و ‏عقب ماندگي خود مي دانند. بويژه در جهان سنت وجماعت سقوط عثماني و تجزية آن و به قدرت رسيدن بسياري ‏از رجال سياسي غربگرا و دوست کشورهاي اروپايي و اخيرا آمريکايي و تشکيل نظامهاي سکولار غير مذهبي ‏هنوز از يادها نرفته است. نگاهي اجمالي به آثار مکتوب نظريه پردازان و سخنگويان گروههاي بنيادگرا به ‏روشني اين مدعارا نشان مي¬دهد. روشن است که در چنين شرايطي و در چنين فضاي تاريخي و فرهنگي و در ‏چنين بستر آماده، چيزي جز واکنش تند و انديشه جهاد برضد غرب وهرچه غربي است در افراد و يا گروههاي ‏سنتي و جزم انديش پديد نمي¬آيد. اينجا است که استعمار و غرب وتمدن غربي و حتي علوم وفنون غربي در هم ‏مي¬آميزند و تحت عنوان "غربي" منفور و مذموم مي¬شوند و بايد جمله آنهارا برانداخت تا رهايي ممکن شود. نيز ‏درست درهمين جاست که "اسلام" با "غرب" مرتبط مي شود و غربيان استعمارگر دشمن اسلام ودر نتيجه دشمن ‏مسلمانان قلمداد مي¬شوند و اسلام دشمن صلبي هرچه غربي است دانسته مي¬شود.‏
نکته سوم. و اما در اين زمينه مهمترين نکته اين است که مسلمانان و ازجمله اعراب مسلمان در منطقه آشکارا مي ‏بينند که کشورهاي بزرگ و اثرگذار و مستقيم وغير مستقيم اتحاديه اروپا و غير اروپا در منازعات سياسي و ‏سرزميني و ديگر اختلافات بين عموم توده هاي مسلمان و غيرمسلمان از يک سو و دولتهاي وابسته و يا متحد با ‏آنان از سوي ديگر، غالبا و در موارد و مواضع مهم وتعيين کننده بي طرف نيستند و در پنهان و پيدا به سود ‏‏"خودي" ها و بر ضد "غير خودي"ها عمل مي¬کنند. اگر تاريخ دوقرن اخير روابط جوامع اسلامي و اروپاييان و ‏اخيرا آمريکاييان را دقيقا برسي کنيم به ياري ده ها نمونه مي¬توان اين ادعارا ثابت کرد. ازجمله مي توان اشاره ‏کرد که در سده نوزدهم و بيستم تا جنگ دوم جهاني، اروپايي ها و به طور خاص دولت استعماري بريتانيا در ‏عثماني و مصر ( در ماجراهاي طولاني اختلاف قبطي ها و عربهاي مسلمان ) و لبنان و سوريه و عراق به ‏حمايت هاي گسترده از هم کيشان و حتي يهوديان و به طور کلي اروپايي ها بر خاسته و ذيل عنوان ظاهرا موجه و ‏حتي انسان دوستانه در امور داخلي اين کشورها دخالت کرده و در نهايت برضد بوميان مسلمان و عرب وارد عمل ‏شده و آشکارا استقلال اين سرزمينها را نقض کرده اند. نمونه روشن و بي ابهام اين دعوي، که اکنون مورد توجه ‏و بحث است، عملکرد دولت استعماري بريتانيا در فلسطين از سال 1917 تا هم اکنون است. از آن زمان که در ‏جريان جنگ اول اين سرزمين بوسيله نظاميان انگليسي اشغال شد و حاکميت قانوني دولت عثماني نقض گرديد، ‏طرح تأسيس "دولت ملي يهود" در دستور کار قرار گرفت و اعضا و هواداران حزب صهيون با برنامه ريزي ‏دقيق تحت نظارت و حمايت جدي و وفادارانه انگليسي ها به فلسطين اشغالي آورده شدند. اعلاميه معروف ‏‏"بالفور" وزير خارجه بريتانيا آغاز اجرايي شدن اين نقشه خائنانه و ضد اعراب و مسلمانان منطقه بود. از آن ‏زمان تا آغاز جنگ اول اعراب و صهيونيست ها در 1948، حوادثي در منطقه رخ داده و جنايات عظيمي برضد ‏فلسطيني ها صورت گرفته است که به راستي تکاندهده و فاجعه آميز است وبايد در تاريخ ديد وخواند وعبرت ‏گرفت. پس از آن که آمريکا وارد منازعات خاورميانه شد و "ميراث خوار استعمار" لقب گرفت، همان سياست ‏ضد فلسطيني و ضد عربي و در بعدي ضد مسلمانان را با قدرت و امکانات جديد پي گرفت و البته متحداني چون ‏انگليس و ديگران را در کنار خود داشت و دارد.‏
اين گزارش مختصر اما ضروري را براي اين آوردم که در نهايت بگويم عملکرد ممالک بزرگ غربي و متحدان ‏آنها در طول قرن اخير در ارتباط با منطقه خاورميانه و در سطح کلي تر با مسلمانان به گونه اي بوده و هست که ‏مردمان اين منطقه نه تنها آنان را بي طرف و خيرخواه و مجري حق وعدالت نمي بينند بکه آشکارا آنهارا جانبدار ‏دشمنان و جانيان عليه خود و خائنان به سرزمين و منافع ملي و ارزش هاي قومي و ديني خود مي شناسند. در ‏طول شصت سال عمر دولت غاصب و اشغالگر اسرائيل در منطقه، آمريکا و شرکاء همواره و همواره در پيدا و ‏پنهان به سود اين کشور وبرضد اعراب و فلسطيني ها عمل کرده اند. در همين ماجراي فاجعه بار وضد انساني ‏اخير بارديگر آمريکا و متحدانش با اعلام تز خود مبني بر حمايت قاطع و بي چون و چرا از اسرائيل به مثابة حفظ ‏امنيت و منافع ملي خود، سياست ضد فلسطيني خود را به روشني نشان دادند.‏
حال سخن آخر را بگويم. هدف از اين تاريخ گويي ها نه قصه گويي است و نه تحريک عواطف و نه نبش قبر بي ‏ثمر، هدف فقط و فقط اين بوده است که به سياستمداران و قهرمانان مبازه با بنيادگرايي و تروريسم بگويم با توجه ‏به ريشه هاي دور ونزديک پديدة مذموم و مخرب سلفي گري و اعمال تروريستي منسوب به اسلام در خاورميانه و ‏حتي در غرب و با توجه به شيوه هاي سطحي و سرکوبگرانه اي که انتخاب کرده ايد، راه به جايي نخواهيد برد و ‏آب در هاون مي¬کوبيد. من شخصا چون همة مردم جهان و همة مسلمانان و بويژه همة مصلحان و نوانديشان ‏مسلمان، که به آن جنبش تعلق خاطر دارم، قاطعانه طرفدار صلح و مدارا و عدالت در جهان و در خاورميانه هستم ‏و دردهاي جوامع اسلامي را در درون و لاجرم درمان آنها را نيز در درون مي¬دانم و طرفدار استوار گفت و گو و ‏تفاهم بين اديان و بين مسلمانان و غربيان هستم و را نجات جوامع اسلامي را در نوانديشي ديني و در پيشرفت و ‏توسعه و زايش تمدن نو مي¬دانم اما سخن اين است که شيوه هاي مواجهه قدرت هاي غربي و به طور خاص ‏آمريکا درجوامع اسلامي و با ماجراي خاورميانه و فلسطين و با پديده¬اي به نام تروريسم به گونه اي است که نه ‏تنها به هدف صلح و امنيت و عدالت در جهان و در خاورميانه کمکي نمي¬کند بلکه به بحراني تر شدن مسأله و ‏قدرتمند تر شدن بنيادگرايي و تروريسم منتهي مي¬شود. در فلسطين در طول پانزده روز طي يک حمله تمام عيار ‏قدرتمندترين ارتش خاورميانه در برابر يک کشته اسرائيلي صد ( آري صد ) فلسطيني به فجيع ترين وضع کشته ‏شده اند.يک منطقه وشهر به ويرانه تبديل شده است. آنگاه در اين احوال همة قدرتهاي جهان در انديشة تضمين ‏امنيت سوگلي خود هستند و تمام سياستمداران و حاکمان غربي نظرا و عملا از دولت و ارتش متجاوز حمايت مي ‏کنند و منافع ملي خود را با منافع ضد فلسطيني تعريف مي¬کنند، در اين صورت توقع دارند فلسطيني ها و مسلمانان ‏و عربان در بارة آنان چه قضاوتي بکنند؟ اصلا چگونه است که منافع ملي دول غربي با منافع دولت اسرائيل گره ‏خورده است اما منافع ميليونها فلسطيني و صدها ميليون عرب و يک ميليارد و چهارصد ميليون مسلمان در جهان ‏براي اينان اهميت ندارد و در نهايت همه چيز بايد با معيار امنيت اسرائيل و منافع آمريکا و شرکاء سنجيده شود؟ ‏من جنگ اسلام و يا مسلمانان با غرب را نادرست و بنيادگرايانه و بيش از همه به زيان مسلمانان و منافع و مصالح ‏آنان مي¬دانم اما چه مي¬توان کرد که رفتارها و سياستهاي تبعيض آلود قدرتهاي مسلط جهاني عملا آب به آسياب ‏بنيادگرايي و جريانهاي سلفي و مرتجع مي¬ريزد و نزاع اسلام و غرب را تشديد و تقويت مي¬کند. مصيبت بزرگتري ‏که پديد مي¬آورد اين است که جريانهاي معقول و اصلاحگر را در تمام جهان اسلام منزوي مي¬کند. اگر به واقع ‏درپي ريشه کن کردن تروريسم هستيد، به ريشه ها و علت ها توجه کنيد و به گونه اي عمل کنيد که "زخم عميق ‏استعمار" التيام يابد و کمک کنيد تا جوامع مسلمان برمعضل ديرين عقب ماندگي فايق آيند و در منارعات جهاني و ‏منطقه اي و به طور خاص در منازعة حاد فلسطين و اسرائيل بر طرفي و عدالت پيشه کنيد و به واقع ميانجي ‏باشيد. پيش بيني من اين است که تا آمريکا و انگليس و شرکاء در اين مناقشه جانبدارانه عمل مي¬کنند صلحي و ‏حتي آرامشي درخاورميانه پديد نخواهد آمد و تا صلحي با معيارهاي عدالت حداقلي برقرار نشود و به طور خاص ‏دولت مستقل فلسطين تشکيل نگردد نه اسرائيل امنيت خواهد داشت و نه منطقه ونه جهان. ‏
اين يادداشت را براي سياستمداران غربي وجهان و براي اسقرارصلح نوشته ام اما آيا آنان اين نوشته را مي¬خوانند ‏و در صورت خواندن توجه مي¬کنند؟ اميدوارم. ‏

No comments:

Post a Comment