Saturday, January 24, 2009

روشنفکري ديني و سوسيال دموکراسي

روشنفکري ديني و سوسيال دموکراسي
محمود نکوروح - یکشنبه 6 بهمن 1387 [2009.01.25]
roozonline
هرپديده اي درعلوم انساني داراي مبنايي فلسفي ويا جامعه شناختي است ولي پديده "روشنفکري ديني" در گفتمان هاي روز، غالبا "پارا دوکسيکال " و متناقض معرفي شده اند. اين بحث شايد تنها به ظاهر متناقض و يا متناقض نما نباشد، چرا که اصولا پديده روشنفکري به دليل مباني انديشه ورزي "ايدئولوژيک" و يا خاستگاه اجتماعي خود "پارادوکسيکال" است، چه از يکسو در توليد انديشه دستي دارد ـ اگرچه "خصوصي" است ـ ولي از سويي با قرار گرفتن در معرض کنش سياسي و فرهنگي نقشي "اجتماعي" يافته است. به بيان ديگر در تضاد بين ذهن وعين يا فرد وجمع، اصطلاحاً در "حقيقت و واقعيت" نوسان داشته، که البته براي آن هيچکدام (فرد – جمع – حقيقت – واقعيت و غيره)مطلق واسطوره نشده؛به ويژه اينکه روشنفکر ديني درجستجوي حقيقت است.
از اين سو روشنفکر ديني بر هر مطلقي جز "خدا" قلم بطلان کشيده، خود او اخلاق مدار است، مفهوم اخلاق در نظر او يعني مسئوليت ومسئوليت در رابطه با "غير" معني مي يابد، واين "غير" در زمين مبتني بر اصولي است که بيشتر بر حقوق بشراستوار مي شود.
امروز به گفته هابر ماس، اخلاق مدني با کنش ارتباطي محقق ميشو؛امري که حاصلش "پلوراليسم " است ودر شهر ودر وجود و ظهورشهروند بازتاب مي يابد. در حيطه اين تعريف، حتي سارتر و کامو پا فراتر گذاشته و بعنوان نمونه دو روشنفکر در عين انکار هر دعوي ديني، مدعي خود مختاري انسان ومسئوليت کامل فرد شدند. از اين رو مي توان گفت؛روشنفکري ديني خود مختاري را با "خود باوري" محقق مي کند. بدينگونه که با هرپديده شرک آلود وهر مطلقي در نظر وعمل مخالف است.
اما درغرب اين پديده ابتدا بعنوان "انسان خود بنياد" دورکيمي مطرح بود. ولي در ايران وجامعه سنتي – ديني ما که در مرحله گذار قرار دارد اين پديده ابتدا معطوف به جنبش "پيرايش دين" وانسان اخلاق گرا بود. از اين رو بطور طبيعي داراي تناقضات فراوان در نظر وعمل، که مشکل دوران گذار است، شد. تئوري اين پديده که در ايران با تاريخي مشخص روبرو است، در دهه بيست از سوي افرادي همچون محمد نخشب دربرابر مارکسيست ها وساير گروهها ي فکري وسياسي مدعي ايدئولوژي مطرح شد.
ادامه دهنده اين نگاه شريعتي و ديگران بودند. اما تصويري نامناسب و برداشتي ناروا توسط ديگران از همين نگاه بود که به انقلاب فرهنگي انجاميد که تا زمان ما هنوز ادامه دارد.
در ابتدا همين ها بودند که روشنفکر ديني ويا نوگرايان ديني ناميده شدند که البته گاهي با ملقمه اي رمانتيسم همراه و زمينه ساز نوعي انقلاب اجتماعي شد و البته بگونه اي ديگر و به نام "انقلاب اسلامي". اما اين روشنفکران هدفي جزاستقلال، آزادي، وعدالت اجتماعي نداشتند، از نگاه اينان "اسلام به عدالت وآزادي" با نگاه مدرن و به روز زينت مي يافت. اما اين تيپ در عين خداپرستي متعلق به فضاي گفتماني دهه بيست بر مبناي "سوسياليست ودموکرات" بودند. از ديدگاه من بدون اين دو ويژگي کسي نمي تواند ادعاي روشنفکري در کشوري جهان سومي داشته باشد. اين ضرورتي است که علي رغم سپري شدن يکصد سال از آغاز مدرنيسم در ايران هنوز براي رشد و توسعه کشورما نياز است. اما اين انديشه هرگز با برنامه هاي انقلابي روحانيون سنتي همسو وهم نظرنبوده و نيست.
اما بعد از انقلاب 57 با نوع ديگري از اين روشنفکري روبرو شديم که ابتدا عرفاني بود. "سروش" و سپس طرفداران اصلاح طلب ايشان محور اين نگاه جديد بودند که برخي از آنها تا دوم خرداد و وارد شدن به دولت پيش آمدند و همچنان حضور دارند.
اما در دهه هاي بعدي پس از انقلاب درميان بخشهايي ازاصلاح طلبها و پيروان روشنفکري ديني و سروش تغييراتي ايجاد شد تا جايي که عملا امروز نظرشان به ليبرال دموکراسي معطوف است.
امروز مطالبات مدرن نيز توسط همين جريان ها مطرح شده ومبارزه بخاطر دموکراسي ادامه دارد. اما تغيير بزرگ در مورد اين است که در جهان امروز روشنفکران کم کم يک طبقه اجتماعي چون طبقه سياسي شده و با توليد "ايده اي جديد" و يا تحليل وافشاگري "پيشتاز و اثرگذار" شده اند. همچنين چون وجودشان با جامعه و قدرت داراي تضاد و نا همخواني است، اين نگاه درادبيات، شعر وهنر هم بازتاب مي يابد.
اما روشنفکران، عليرغم طبقه سياسي، بيشتر "واقعگرا" هستند ودر کشورهاي جهان سوم بخاطر فقدان حزب ونهادهاي مدني "موج سوار" مي شوند. در حاليکه در کشورهاي توسعه يافته يک تحليلگر همراه با کنشهاي مختلفي سياسي و گاهي در حوزه قدرت و گاهي در حوزه "اوپوزيسيون" فعال مي شود. اما تضادي که در يک جامعه باز به رشد آگاهي هاي اجتماعي مي انجامد در روند قدرت و سياست بين واقعيت حاکم "دولت" و اوپوزيسيون باب تحليلي بر اساس "ديالکتيک منفي" و راديکال را که بيشتر افشاگراست به عنوان کارروشنفکر مي گشايد.
از اين رو اين روشنفکر بخاطر آگاهي بخش بودن که امري تدريجي است بيشتر"فرايند"گرا است. از اين رو بازيگر اصلي پروسه دموکراتيزه کردن جامعه، فرهنگ و سياست بوده وخواهد بود. در عين حال روشنفکر هم "اصول "خود را دارد که بيشتر اخلاقي است و از همه قيد و بندها، جز انسان و حقوق او رها است. آرمانشهر روشنفکر اگرچه ايده اليستي است ولي از واقعيتها فاصله چنداني نداشته وعليرغم القائات ايدئولوژيک راديکال و کور، او بفکر "اصلاح" واقعيتهاست که "ايداليسم راليسم" نام دارد.
و اما روشنفکرمسلمان، که در عين مسلماني روشفکراست، يعني در حوزه دين نوگراست وبر آزادي انسان تاکيد دارد، پديده اي است که در حوزه نظر"پارادوکسيکال" بوده ولي عليرغم تبليغاتي که مي شود قابل تحقق است. چرا که عملکردش تاکنون ثابت کرده با سکولار ولاييک تفاوتي در حوزه سياست و جامعه ندارد. اين روشنفکر در روند دموکراتيزاسيون جامعه وسياست وحتي "برداشتهاي ديني" پيشتاز است. اگر خوب تعمق کنيم خواهيم ديد که جنگ "سنت ومدرنيته" در کشورما در ميان اين طيف بيشترادامه داردهمانند طلبه هاي جوان در قرن پنجم ميلادي درايتاليا که باترديد در بعضي ديدگاهها وحتي در متن، آغازگر مدرنيته شدند.
روشنفکر ديني در کشورما مطابق تجربه تاريخي دموکراسي طلب، طرفدار حقوق بشر، اخلاق گرا، خداپرست است. اين روشنفکر محصول شرايط اجتماعي وسياسي ماست که هنوز هم گاهي به عرفان پناه مي برد. اما روشنفکر بايد به بازتابهاي اجتماعي تفکراتش هم حساس باشد.
اين روشنفکر فرهنگ حاکم برجامعه زمانه خودرا به چالش گرفته که غالبا در آن احساس بر عقلانيت غلبه دارد. اما اين روشنفکردرعين حال سوسياليست است، از نظر او سوسياليسم يک سيستم توزيع نيست، يک فلسفه زندگي است واختلاف آن با سرمايه داري در شکل نيست بلکه در محتواست؛ به عبارت ديگر سخن ازدونوع انسان است که در فطرت و جهت با هم در تضادند. حتي در مارکسيسم که به استالينيسم وسرمايه داري دولتي انجاميد اين تضاد وجود داشت زيراکه فروپاشي شوروي بيشتر حاصل بي توجهي به اخلاق در حوزه هاي مختلف به ويژه در سياست بود.
در غرب سرمايه و تکنيک بخاطر اراده معطوف به قدرت "نيچه" خدارا مرده يافت و ازبستر تفکراتش هيتلر بر آمد؛ ولي اينجا هنوز خدا نمرده است. در کشورما کارروشنفکر "افشاي ناخالصي ها از سنت وخرافات و بر گرفتن نقاب فريب از اين مفاهيم است، تا راه سوء استفاده ها مسدود شود. کار اين روشنفکر در نزديکي به توده مردم بخاطر آن است که با تعمق در فرهنگ توده مي توان از سطح گذشت وعناصري رهايي بخش يافت".
اما خواست "آزادي ورهايي" بايد در ذهنيت روشنفکري ما نهادينه شود. با توجه به اينکه امروز در ميان گروههايي با ادعاي روشنفکري، کساني هستند که بحساب خود هر نوع بي هدفي و بي مسئوليتي را در کشوري بي آينده و بي برنامه دامن مي زنند، از اين رو در برابر جنون سرمايه داري نفتي که هرمانعي را واپس زده وبخود حق مي دهد هرنوع ارزش انساني را لگد مال کند، آنچه جنون ويا هذيان سرمايه داري نفتي را افشا مينمايد نه عقلانيت موجود درعملکرد آن، بلکه غير منطقي وغير عقلاني بودن آن است که با پارادکس درون زاي غير منطقي به حيات خود ادامه مي دهد. اين نکته ايست که حتي کارل مارکس و ماکس وبرهم هرگز به آن اشاره نکردند وشايد هم تصورآن را نمي کردند. اما روشنفکر بومي با حضور در اين ميان مي تواند به تشديد "خواست" انسان هاي غفلت زده وکنش پذير با باز توليد مداوم مطالبات جمعي و حقوقي، سرمايه داري نفتي و باندهاي تمرکز گرا را افشا ويک جنبش رهايي بخش را، البته به وسايل دموکراتيک راه بيندازد، که ممکن است حتي در انتخابات باشد.
اين همان کاري بود که در جنبش 1968 فرانسه به راه افتاد که کارش بيشتر افشاگري جنون سرمايه داري غرب بود، که اگر چه به سرعت فروکش کرد ولي نمي توان اثرات بعدي آن را ناديده گرفت. چرا که سرانجام پس از مدت ها سوسياليست ها به قدرت رسيدند و لوايحي به سود محرومين تصويب و اجرا کردند.
اما از نظر تاريخي نبايد انتظار داشت روشنفکر ما همان "ژان پل سارتر" و يا "ريمون آرون" باشد که يکي متعلق به محافظه کاران ويکي متعلق به چپ بود و امروز الگوي بسياري از روشنفکران ماهستند که در حوزه انديشه، سياست و جامعه فاقد کنش، عقيم ومنفعل هستند. اين روشنفکران بايد بدانند که ما چپ و راست خود را داريم حتي در حوزه مذهب. از اين رو اين روشنفکر با اين اطلاعات تاريخي، به دليل شرايط اجتماعي بايد اطلاعات مذهبي هم داشته باشد. جامعه ما به خاطر رشد کلانشهرها از يکسو و قدرت بخشهاي سنتي هنوز دوران گذار را با بحران هاي متعدد طي مي کند از اين رو بيشتر نيازمند روشنفکراني مبدع ايده وقانو ن بر مبناي حقوق بشر است. روشنفکر ايراني بايد هردو نگاه را به نسبتي لحاظ کند، وگرنه بر تضادها وتناقضات موجود مي افزايد، که تبعاتش فاجعه بار خواهد بود. تجربه راديکاليسم کور در انقلاب اسلامي که به بهانه "ليبراليسم" بسياري از روشنفکران حتي مذهبي و اخلاق گرا را به حاشيه راند، فراموش نشده است. احساسات آن زمان مبتني بر پوپوليسم بود. دراين مرحله همه حتي روشنفکران دنباله روي توده شدند جز شادوران مهدي بازرگان.
در جهاني که سياست از مرز فلسفه سياسي کلاسيک و ايدئولوژي گذشته و نياز به "فلسفه سياسي مدرن" که مبناي حقوق بشر باشد، است، شناخت شرايط اهميت ويژه دارد.
روشنفکران ديني در بستر تاريخي شکل گيري خود که بخشي احياگر وگروهي نوگرا بودند محصول شرايط اختناق آور دوره اي از تاريخ ما هستند.
با آنکه اين روشنفکري از بستر جامعه ديني بر آمده، عليه اين جامعه وسنتها و باورهاي آن هميشه معترض بوده چون مانع اصلي دموکراسي وتوسعه را "خرافات" مي دانسته است. اما امروز نقدي که بدان وارد است اين است که دربسياري مواقع در دهه چهل و پنجاه واکنشي، احساسي و توده گرا داشت و اين ناشي از آن بود که ميخواست توده ها را بيدار کند اما "توده زده" شد. اما در نهايت همين روشنفکري زمينه ساز انقلابي توده اي شد. ولي نتيجه آن چيز ديگري شد. چرا که ليدر توده ها در کشورما روشنفکران نبودند بلکه روحانيون بودند.
اما بطور کلي "روشنفکر بايد به بازتابهاي اجتماعي انديشه هايش در جامعه اي نا آگاه متوجه باشد". در کشوري که حزب و فرهنگ حزبي ندارد سازماندهي وتشکيلات و آگاهي بخشي در حقوق و قانون و غيره کارروشنفکراست. چون اينها از لوازم دموکراسي هستند. روشنفکر ما اگر چه از جامعه اي سنتي برخاست اما برعليه خرافات موضع گرفت و برداشتش از مارکسيسم روسي چنان خشن نبود. آن حاصل جمع اين دو امروز مي تواند پديده اي تحت عنوان "سوسيال دموکراسي" يا همان راه سوم باشد.

No comments:

Post a Comment