Tuesday, February 17, 2009

کوهستان جادوئي -نيويورک تايمز و گزارشي از خواست ايراني ها‏

کوهستان جادوئي
نيويورک تايمز و گزارشي از خواست ايراني ها‏ - چهارشنبه 30 بهمن 1387 [2009.02.18]
راجر کوهن
رشته کوه البرز در شمال ابر شهري که پايتخت ايران است، قرار دارد و قله هاي پوشيه هاز برفش، روياي فرار را در ‏ذهن مردمي ايجاد مي کند که در خيابان هاي مسدود شهر گرفتار شده اند.‏
نزديک زندان اوين، جايي که هزاران نفر دائما افسرده و اعدام مي شوند،جاده آغاز مي شود. در کنار رودخانه قهوه ‏خانه هاي قرار دارند که پر است از کساني که قليان مي کشند و دکه هايي که آب انار تازه مي فروشند و اين راه تا دامن ‏طبيعت ادامه دارد.‏
جستجوي ايران براي رسيدن به آزادي که از انقلاب مشروطه در سال 1906 آغاز شده بود، بي نتيجه باقي ماند. انقلاب ‏اسلامي بصورت يک رژيم ديکتاتوري متولد نشد و همه صداها شنيده مي شد. اما جامعه اي را بوجود آورد که بناي آن ‏بر اساس ترس بود. ناپديد شدن در اتاقي نامشخص همواره امکان پذير يود. به همين دليل آزادي کوهستان دوبرابر حالت ‏طبيعي اش جلوه گر مي شود.‏
براي جوانان ايراني، کوه البرز نه تنها يک پناهگاه فيزيکي از شهر است که در آن شغل مناسبي وجود ندارد، بلکه يک ‏پناهگاه ذهني هم هست آنان از خودسانسوري، لباس هاي تک رنگ و پليس اسلامي فراري هستند که در مورد پيدا شدن ‏گردن زنان تا برخورد دست ها يا موهايي که ار روسري بيرون مانده است، تذکر مي دهند.‏
صداي جوانانه شان در کوهستان طنين مي اندازد. آنها با نواي کمانچه مي خوانند. آنها به زير آبگذر ها مي روند. آنها ‏اشعار شاعر بزرگ، خافظ را مي خوانند. آنها اجازه دارند نوک انگشت يکديگر را بگيرند و حتي مي توانند يکديگر را ‏لمس کنند. رفاقتشان قوي است: تک روي کردن در جمعشان پذيرفته نيست. نيروي جواناني که متوسط سن شان از سن ‏انقلاب سي ساله کمتر است، کاملا مشهود است.‏
در قهوه خانه اي در ارتفاع 1900 متري با يک زوج وارد صحبت شدم، نرگس عزيزي 23 ساله و دوست پسرش بهنام ‏مرادي 26 ساله. آنها هردو دانشجوي رسته گرافيک بودند و هفته اي يک بار براي کوهنوردي به اينجا مي آيند. نرگس ‏يک بلوز آبي گشاد پوشيده است که اگر در شهر آن را به تن کرده قانون حجاب را زير پا گذاشته بود و با او برخورد مي ‏شد.‏
عزيزي مي گويد:« يک بار من را گرفتند و از من عکس انداختند و والدينم براي آزاد کردن من به آنجا آمدند». چينين ‏داستاني را از يک زن مطلقه که بيش از سي سال داشت شنيده بودم. او را به دليل پوشيدن دامن که حتي تا پايين مچ ‏پايش مي رسيد دستگير کرده بودند. او هنوز از تحقيري که بابت اين تجربه شده بود و اينکه پدر و مادرش بايد براي ‏آزاد کردنش مي آمدند، برآشفته مي شد.‏
مرادي گفت: "رابطه ما مثل دزدي کردن است".‏
عزيزي گفت: "از دزدي هم بدتر است".‏
اين زوج که تحصيلات عالي دارند، نمي دانند که معناي ازدواج و داشتن خانه مستقل چيست، از نزديک شدن به ‏واليدنشان طفره مي روند و با قوانين دولت کنار نمي آيند اما شورش هم نمي کنند، آنها نمونه مشخصي از زوج هاي ‏جوان در کشوري هستد که اسلام و مدرنيزم در کنار هم قرار گرفته اند.‏
سمبل ايران چيست: آخوندي که سوار موتورسيکلت است و درعين حال با موبايلش صحبت مي کند يا زن جواني که ‏حجاب را تبديل به شيک پوشي ايراني کرده است.‏
مرادي از من مي پرسد: "آيا ما بايد از اين مملکت برويم؟"‏
مي گويم: "اگر تحملش را داريد، نه".‏
او مي گويد: "تغييرات ممکن است دو نسل طول بکشد".‏
اين احتمال زياد است که آمريکا تمايل نشان بدهد. به ياد محسن غرويان، روحاني عاليرتبه افتادم که در شهر مقدس قم ‏ملاقاتش کردم. او به سادگي اتحاد اسلامي، سياست و آزادي را تفسير مي کرد تا اينکه بحث به آرايش زنان رسيد.‏
غرويان گفت: "فاحشه گي در بعضي از کشورها شغل محسوب مي شود اما ما در اينجا آن را تحمل نمي کنيم. به همين ‏دليل ما در مورد نحوه لباس پوشيدن زنان کوتاه نمي آييم زيرا ممکن است بتدريج انکار ارزش هايمان پيش زمينه اشاعه ‏فاحشه گري را ايجاد کند".‏
هنوز انقلابي که اين روحاني سنگردارش بود، به زنان قدرت مي داد. در نهايت فقط آيت الله خميني بود که توانست به ‏خانواده هاي سنتي بفهماند که اجازه تحصيل به دخترانشان بدهند. ‏
امروز، همانطور که نازيلا فتحي، همکار من، نوشته است، بيش از 60 درصد دانشجويان، دختر اند. قوانين تا ابد نمي ‏توانند واقعيت ذهن هاي باز شده را به تاخير بياندازد.‏
طنزي که در جمهوري اسلامي ايران وجود دارد اين است که از قالب يک جامعه بسيار سکولار، يک حکومت اسلامي ‏درآمده است. شاه قوانين بسيار پيشرويي را براي زنان درنظر گرفته بود که براي آن آماده گي نداشتند.حالا بر عکس آن ‏اتفاق افتاده است: زنان پيشرو با قوانين محدود کننده مواجه شده اند. بالاخره در يک نقطه اتفاقي خواهد افتاد.‏
به همين دليل به مرادي و عزيزي پيشنهاد کردم که صبر کنند. يک دليل ديگري که لازم است غرب با ايران وارد گفتگو ‏بشود و اين است که اين موضوع باعث مي شود که کشور بتواند از اتفاقي که دامن گيرش خواهد شد، دست بردارد: ‏بروز جنگ منجر به بالارفتن فشار و قدرت گرفتن ناسيوناليسم مذهبي مي شود.‏
البته صبر کردن هم آسان نيست. به عضويت بسيج در آمدن که يک نيروي نظامي طرفدار دولت است راه مطمئن تري ‏براي رسيدن به يک شغل خوب است تا تحصيلات دانشگاهي.‏
هنوز، ايرانيان در ميان رشته کوه البرز مي توانند گمان که به رويايشان، آزادي، دست پيدا کرده اند. در ارتفاع 2100 ‏متري دو زن روسري هايشان را برداشته اند. ترس؟ مي خندند.‏
بالاتر که مي روم به مرجان صفي ياري، 20 ساله بر مي خورم که دانشجوي مهندسي است. او يک کت تقره اي تنگ ‏پوشيده و خوش لباس است. او مي گويد: "اين بالا، نفس مي کشم". از او پرسيدم به نظرش ايران تغيير خواهد کرد؟او خنديد: "نه، مردان ما شهامت ندارند". ‏
اما زنان ايراني هم داستان جداگانه اي دارند. آنها شاهدي هستند بر اين نکته که ايران در عين اينکه يک تهديد است يکي ‏از اميدوار کننده ترين جوامع در خاورميانه محسوب مي شود.‏
منبع: نيويورک تايمز 16 فوريه
‏ ‏

No comments:

Post a Comment