کوهستان جادوئي
نيويورک تايمز و گزارشي از خواست ايراني ها - چهارشنبه 30 بهمن 1387 [2009.02.18]
راجر کوهن
رشته کوه البرز در شمال ابر شهري که پايتخت ايران است، قرار دارد و قله هاي پوشيه هاز برفش، روياي فرار را در ذهن مردمي ايجاد مي کند که در خيابان هاي مسدود شهر گرفتار شده اند.
نزديک زندان اوين، جايي که هزاران نفر دائما افسرده و اعدام مي شوند،جاده آغاز مي شود. در کنار رودخانه قهوه خانه هاي قرار دارند که پر است از کساني که قليان مي کشند و دکه هايي که آب انار تازه مي فروشند و اين راه تا دامن طبيعت ادامه دارد.
جستجوي ايران براي رسيدن به آزادي که از انقلاب مشروطه در سال 1906 آغاز شده بود، بي نتيجه باقي ماند. انقلاب اسلامي بصورت يک رژيم ديکتاتوري متولد نشد و همه صداها شنيده مي شد. اما جامعه اي را بوجود آورد که بناي آن بر اساس ترس بود. ناپديد شدن در اتاقي نامشخص همواره امکان پذير يود. به همين دليل آزادي کوهستان دوبرابر حالت طبيعي اش جلوه گر مي شود.
براي جوانان ايراني، کوه البرز نه تنها يک پناهگاه فيزيکي از شهر است که در آن شغل مناسبي وجود ندارد، بلکه يک پناهگاه ذهني هم هست آنان از خودسانسوري، لباس هاي تک رنگ و پليس اسلامي فراري هستند که در مورد پيدا شدن گردن زنان تا برخورد دست ها يا موهايي که ار روسري بيرون مانده است، تذکر مي دهند.
صداي جوانانه شان در کوهستان طنين مي اندازد. آنها با نواي کمانچه مي خوانند. آنها به زير آبگذر ها مي روند. آنها اشعار شاعر بزرگ، خافظ را مي خوانند. آنها اجازه دارند نوک انگشت يکديگر را بگيرند و حتي مي توانند يکديگر را لمس کنند. رفاقتشان قوي است: تک روي کردن در جمعشان پذيرفته نيست. نيروي جواناني که متوسط سن شان از سن انقلاب سي ساله کمتر است، کاملا مشهود است.
در قهوه خانه اي در ارتفاع 1900 متري با يک زوج وارد صحبت شدم، نرگس عزيزي 23 ساله و دوست پسرش بهنام مرادي 26 ساله. آنها هردو دانشجوي رسته گرافيک بودند و هفته اي يک بار براي کوهنوردي به اينجا مي آيند. نرگس يک بلوز آبي گشاد پوشيده است که اگر در شهر آن را به تن کرده قانون حجاب را زير پا گذاشته بود و با او برخورد مي شد.
عزيزي مي گويد:« يک بار من را گرفتند و از من عکس انداختند و والدينم براي آزاد کردن من به آنجا آمدند». چينين داستاني را از يک زن مطلقه که بيش از سي سال داشت شنيده بودم. او را به دليل پوشيدن دامن که حتي تا پايين مچ پايش مي رسيد دستگير کرده بودند. او هنوز از تحقيري که بابت اين تجربه شده بود و اينکه پدر و مادرش بايد براي آزاد کردنش مي آمدند، برآشفته مي شد.
مرادي گفت: "رابطه ما مثل دزدي کردن است".
عزيزي گفت: "از دزدي هم بدتر است".
اين زوج که تحصيلات عالي دارند، نمي دانند که معناي ازدواج و داشتن خانه مستقل چيست، از نزديک شدن به واليدنشان طفره مي روند و با قوانين دولت کنار نمي آيند اما شورش هم نمي کنند، آنها نمونه مشخصي از زوج هاي جوان در کشوري هستد که اسلام و مدرنيزم در کنار هم قرار گرفته اند.
سمبل ايران چيست: آخوندي که سوار موتورسيکلت است و درعين حال با موبايلش صحبت مي کند يا زن جواني که حجاب را تبديل به شيک پوشي ايراني کرده است.
مرادي از من مي پرسد: "آيا ما بايد از اين مملکت برويم؟"
مي گويم: "اگر تحملش را داريد، نه".
او مي گويد: "تغييرات ممکن است دو نسل طول بکشد".
اين احتمال زياد است که آمريکا تمايل نشان بدهد. به ياد محسن غرويان، روحاني عاليرتبه افتادم که در شهر مقدس قم ملاقاتش کردم. او به سادگي اتحاد اسلامي، سياست و آزادي را تفسير مي کرد تا اينکه بحث به آرايش زنان رسيد.
غرويان گفت: "فاحشه گي در بعضي از کشورها شغل محسوب مي شود اما ما در اينجا آن را تحمل نمي کنيم. به همين دليل ما در مورد نحوه لباس پوشيدن زنان کوتاه نمي آييم زيرا ممکن است بتدريج انکار ارزش هايمان پيش زمينه اشاعه فاحشه گري را ايجاد کند".
هنوز انقلابي که اين روحاني سنگردارش بود، به زنان قدرت مي داد. در نهايت فقط آيت الله خميني بود که توانست به خانواده هاي سنتي بفهماند که اجازه تحصيل به دخترانشان بدهند.
امروز، همانطور که نازيلا فتحي، همکار من، نوشته است، بيش از 60 درصد دانشجويان، دختر اند. قوانين تا ابد نمي توانند واقعيت ذهن هاي باز شده را به تاخير بياندازد.
طنزي که در جمهوري اسلامي ايران وجود دارد اين است که از قالب يک جامعه بسيار سکولار، يک حکومت اسلامي درآمده است. شاه قوانين بسيار پيشرويي را براي زنان درنظر گرفته بود که براي آن آماده گي نداشتند.حالا بر عکس آن اتفاق افتاده است: زنان پيشرو با قوانين محدود کننده مواجه شده اند. بالاخره در يک نقطه اتفاقي خواهد افتاد.
به همين دليل به مرادي و عزيزي پيشنهاد کردم که صبر کنند. يک دليل ديگري که لازم است غرب با ايران وارد گفتگو بشود و اين است که اين موضوع باعث مي شود که کشور بتواند از اتفاقي که دامن گيرش خواهد شد، دست بردارد: بروز جنگ منجر به بالارفتن فشار و قدرت گرفتن ناسيوناليسم مذهبي مي شود.
البته صبر کردن هم آسان نيست. به عضويت بسيج در آمدن که يک نيروي نظامي طرفدار دولت است راه مطمئن تري براي رسيدن به يک شغل خوب است تا تحصيلات دانشگاهي.
هنوز، ايرانيان در ميان رشته کوه البرز مي توانند گمان که به رويايشان، آزادي، دست پيدا کرده اند. در ارتفاع 2100 متري دو زن روسري هايشان را برداشته اند. ترس؟ مي خندند.
بالاتر که مي روم به مرجان صفي ياري، 20 ساله بر مي خورم که دانشجوي مهندسي است. او يک کت تقره اي تنگ پوشيده و خوش لباس است. او مي گويد: "اين بالا، نفس مي کشم". از او پرسيدم به نظرش ايران تغيير خواهد کرد؟او خنديد: "نه، مردان ما شهامت ندارند".
اما زنان ايراني هم داستان جداگانه اي دارند. آنها شاهدي هستند بر اين نکته که ايران در عين اينکه يک تهديد است يکي از اميدوار کننده ترين جوامع در خاورميانه محسوب مي شود.
منبع: نيويورک تايمز 16 فوريه
Tuesday, February 17, 2009
کوهستان جادوئي -نيويورک تايمز و گزارشي از خواست ايراني ها
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment