Saturday, December 27, 2008

حاجي شانه چي و رنجهايش -حسن يوسفي اشکوري

حاجي شانه چي و رنجهايش
حسن يوسفي اشکوري ‏ - یکشنبه 8 دی 1387 [2008.12.28]
roozonline.com
زنده ياد حاجي محمد شانه چي، مرد رنج و شکيبايي، از ميان ما رفت. من با نام حاجي شانه چي در سالهاي نخست‏پس از انقلاب آشنا شدم. جمعيتي به نام "قامه" تشکيل شده بود که هدف خودرا پاسداري از قانون اساسي اعلام ‏کرده بود. گويا مر کز آن در مشهد بود، چرا که اکثر بانيان واعضاي آن درمشهد بودند. استاد محمد تقي شريعتي، ‏خانم دکتر پوران شريعت رضوي(همسر دکتر علي شريعتي) وحاجي محمد شانه چي از اعضاي نامدار اقامه ‏بودند. از طريق انعکاس اخبار مربوط به فعاليت¬هاي اقامه در مطبوعات، با نام شانه چي نيز آشنا شدم. در آن ‏دوران چيز زيادي از ايشان نمي دانستم، همين اندازه اطلاع پيدا کرده بودم که حاجي شانه چي از تاجران ‏وبازاريان تهران و از فعالان سياسي باسابقه و از مليون طرفدار نهضت ملي ودکتر مصدق است. مدتي پس ‏ازحوادث خونين سالهاي پس از شصت، شنيدم که شانه چي به خارج از کشور هجرت کرده و در درپاريس مقيم ‏شده است. پس از آن گاهي از اوخبري مي رسيد که غالبا تأسف آور ونگران کننده بود. ‏‏ ‏اما حاجي شانه چي را براي اولين بار درزمستان 1375 در پاريس ديدم. در طول سه هفته اقامت در پاريس بارها ‏اورا ديدم واز نزديک با اين پير با تجربه و پر خاطره آشنا شده وسخنانش را شنيدم. روزي به ناهار دعوتم کرد. ‏دوستاني هم بودند. پس از صرف غذا دوستان رفتند. بعد از آن بين من و او گفتگويهاي زيادي صورت گرفت و به ‏اصطلاح از هر دري سخن رفت. آنچه آن پير گفت، نه همه آن را به ياد مي آورم و نه مي توان حتي اندکي از آن ‏انبوه به خاطر مانده را گفت، او در طول چند ساعت "رنجنامه" گفت ومن شنيدم.پس از سالها هنوز تلخي آن ‏ساعات را از ياد نبرده¬ ام. اومي گفت و من درسکوت و تلخکامي گوش مي کردم و شده بودم "سنگ صبور" او. ‏از حوادث بسيار گفت، آز دوران پرماجراي پيش از انقلاب، از روحانياني که با او ارتباط وهمکاري سياسي ‏داشتند و ازحمايتهاي مادي ومعنوي وي بر خوردار شده بودند، ازيکي از واعظان همشهري اش که از مشهد به ‏تهران مي آمد وايام اقامت در تهران براي سخنراني ومنبر ده روز و بيست روز در خانه او بودند وخانواده اش(به ‏ويژه برخي فرزندانش) از وي در سلامت و بيماري پذيرايي ومراقبت مي کردند، ازرخدادهاي مربوط به کشته ‏شدن چهار فرزندش در پيش از انقلاب و پس از آن، ازهجرت اجباري به خارج از کشور، از سختيها ورنجهاي ‏غربت، از مصادره اموال وخانه اش در تهران واينکه اکنون پاسداري در آن ساکن است و....‏
‏ پيرمرد درتمام مدت سخن گفتن، به رغم رنج عميقي که در کلامش بود، آرام و متين سخن مي گفت واستوار مي ‏نمود، اما وقتي ازفرزندانش مي گفت، درد ورنج وصف ناپذير در کلام وسيماي آشفته اما سپيدش موج مي زد. به ‏ويژه از سه فرزندي که در جمهوري اسلامي به خاک افتادند. به طور خاص وقتي که ازآخرين آنها، دخترش، ياد ‏کرد، تحمل از دست داد وبه سختي گريست. آنچه که پير مرد را دچار رنج مضاعف کرده بود، تهمتهايي بود که ‏قاتلان دخترش متوجه کرده بودند.‏‏ ‏از اين رنجنامه در مي گذرم، فقط به آخرين ديدار اشاره مي کنم. بهار سال گذشته(1386)، براي شرکت درمراسم ‏بيستمين سلگرد استاد شريعتي وايراد سخنراني به مشهد رفته بودم. مراسم در منزل دکتر سرجمعي بود. حاجي ‏خيلي زود به جلسه آمد. در قياس با آخرين ديدار، بسيار شکسته تر وپير تر شده بود. عصا بدست وارد شد. پيدا بود ‏که بينايي اش ضعيف شده وجسم ديگر نمي کشد. احساس کردم که مرا در لباس شخصي(غير روحاني) نشناخته ‏است. جلو رفتم واز او استقبال کردم. روز بعد در منزل مسکوني اش به ديدارش رفتم. آن روز حاجي چند بار ‏تکرار کرد که در زندگي کاري نکرده است. نگران آخرتش بود. کمي حرف زدم وگفتم: حاجي در زندگي به ‏ميزاني که تشخيص دادي و توانستي براي خدا وخلق خدا کرديد وهرچه داشتي درراه خدا و بندگان خدا داديد، همين ‏ايثارهاي همراه با رنج و البته با اخلاص براي رستگاري کافي است. خدايش رحمت کند. ‏

No comments:

Post a Comment