Tuesday, March 10, 2009

اصولگرا يا اصلاح طلب؟ -درباره اکبر اعلمي

اصولگرا يا اصلاح طلب؟
درباره اکبر اعلمي - چهارشنبه 21 اسفند 1387 [2009.03.11]
مازيار رادمنش
اکبر اعلمي را تقريبا همگي مردم ايران مي شناسند. نماينده منتقدي که هميشه در حال تذکر در مجلس بود. مواضع اش ‏به اصلاح طلبان نزديک است و مانند ديگر اصلاح طلبان سرانجام از خان شوراي نگهبان به سلامت عبور نکرده ‏است. اعلمي پس از رد صلاحيتش به دليل عدم اعتقاد به اسلام براي ورود به مجلس هشتم، اعلام کرده بود که مي ‏خواهد نامزد رياست جمهوري شود، اما کسي باورش نمي شد اين نماينده لجوج، در اين مورد هم بر حرفش بايستد و کم ‏نياورد. ستاد حمايت از كانديدا‌توري اكبر اعلمي در انتخابات رياست جمهوري روز دوشنبه 19 اسفند ماه اعلام کرد: ‏‏"اكبر اعلمي روز سه شنبه 20/12/87 ساعت 10 صبح پيرامون انتخابات رياست جمهوري و اعلام كانديداتوري ‏مصاحبه مطبوعاتي خواهند داشت."‏‎
‎‎اکبر اعلمي کيست؟‎‎
اکبر اعلمي در مرداد سال 1333 و در تبريز [به روايتي بندر شاه] متولد شد. محل صدور شناسنامه وي بخش رودسر ‏و بندر شاه ذکر شده است. پدر و مادر وي متولد منطقه اي بنام هاديشهر، از توابع شهرستان هاي جلفا و مرند و نسل در ‏نسل از اهالي آذربايجانشرقي اند. پدرش از کارکنان راه آهن بود و در زمان تولد اکبر در رودسر و بندر شاه خدمت مي ‏کرد. اکبر اعلمي بزرگترين فرزند خانواده است و پنج خواهر و سه برادر دارد. يکي از برادرانش در دوران ‏شيرخوارگي درگذشت. يک سال بيشتر نداشت که خانواده اش به تهران مهاجرت کرد و اکبر اعلمي از زادگاهش دور ‏شد. دوران کودکي را در جنوب شهر تهران و اطراف سلسبيل گذرانيد. اين آخرين کوچ خانواده اعلمي پس از ازدواج ‏پدر و مادر اکبر بود. خانواده اش خيلي مذهبي نبودند و وضع مالي متوسطي داشتند؛ "از يکسو بدليل کثرت جمعيت ‏خانواده و از سوي ديگر دست و دلبازي پدر و کمي هم عدم دور انديشي ايشان و مادرم، بهترين روزهاي زندگي ما از ‏اول ماه با پاکت هاي پر از ميوه پدر در بغل و هنگام عزيمتش از محل کار به خانه آغاز و تا بيست، بيست و يکم برج ‏ادامه مي يافت و پس از آن رو به افول مي گذاشت تا جائيکه معمولا هفت، هشت روز آخر ماه، اغلب هشت مان گروي ‏نه مان بود و باز از اول برج روز از نو و روزي از نو. دوباره خوشي ها طلوع مي کرد و در اواخر ماه همچنان به ‏غروب مي گرائيد."‏
‎‎همه کاره و هيچ کاره‎‎
در دوران نوجواني به فراخور سنش به بازي هاي مختلف از گردو بازي و گل يا پوچ پرداخته تا شطرنج، ورزش هاي ‏دسته جمعي، بوکس، کشتي ورزش هاي رزمي. وي مي گويد: "اگر بجاي وارد شدن به دنياي سياست، يکي از ورزش ‏هائي را که برشمردم، بطور جدي و حرفه اي پيگيري کرده بودم، بطور حتم در يکي از رشته هاي فوق به مقام هاي ‏قهرماني هم نائل مي آمدم." از 14-15 سالگي در تابستان ها با مشاغلي چون نقاشي ساختمان، کار در کارگاه هاي ‏نجاري، الکتريکي، آهنگري و تعميرگاه اتومبيل و حتي فروش محصولاتي نظير برنج، پول توجيبي خود را در مي ‏آورد. بزرگتر که شد رانندگي و سرويس دادن به مدارس نيز به مشاغل پيشين اضافه شد. غير از اين ها تعميرات خانه ‏و وسايل خانگي خانواده نيز به برنامه کاري اش افزوده شد؛ "نقاشي، شيشه بري، سيم کشي ساختمان، تعمير وسايل ‏برقي، بنائي و حتي بعضي از ظريف کاري هاي خانه را خود انجام مي دادم." به قول يکي از پسرعموهايش او همه ‏کاره و هيچ کاره بود.‏
‎‎اهل مطالعه، درس نخوان، بزن بهادر و غيرتي‎‎
‏"کيهان بچه ها"، "دختران و پسران"، "جوانان" و مجله "دانشمند"، نشريات دلخواهش بودند و بدون استثناء آنها را ‏مطالعه مي کرد. اما تا 17 سالگي با درس و مشق ميانه خوبي نداشت؛ "از همين رو در کلاس هاي چهارم ابتدائي، هفتم ‏و هشتم (متوسطه)، براي کسب تجربه بيشتر در جا زدم!" آنچنان که اعلمي درباره خود نوشته در بزن بهادري نسبت به ‏همسالانش پيشتاز بوده؛ "بقول معروف از کسي نمي خوردم و در برابر ديگران هم کم نمي آوردم (فقط بجز ناظم ‏مدرسه و دبيرستان که ناگزير بودم تاوان درس نخواندن و شيطنت هاي کودکانه و نوجواني را به آنان پس دهم)." کوچه ‏شان در غرق او بوده و کسي جرئت نداشته به دختران محل از گل نازکتر بگويد؛ "کسي جرئت ايجاد مزاحمت براي ‏دختران محل را نداشت و الا سر و کارش با من بود!" ‏
اما با تحولي که آشنايي با موضوعات ديني در زندگي وي به وجود مي آورد، زندگي اش به طور کامل تغيير مي کند؛ ‏‏"پس از آشنايي با قران و معارف ديني بر خلاف گذشته، سوم متوسطه به بعد را بدون در جا زدن پشت سر نهادم و ‏چنان پيشرفت کرده بودم که گاهي دبير رياضي از من مي خواست که بجاي او رياضي را به همکلاسي هايم تدريس ‏نمايم.‏
‏" دو سال آخر دبيرستان را بصورت شبانه خواند و روزها کار مي کرد و به فعاليت سياسي مي پرداخت. بخش عمده ‏درآمدش صرف خريد کتاب هاي مذهبي، علمي و سياسي و نوارهاي کاست عبدالباسط، مصطفي اسماعيل، شيخ علي بنا ‏و شيخ طوخي و قادري مي شد. شيوه مطالعه اش اما تغيير يافت؛ "در اين مرحله جديد از زندگي ام خريد و مطالعه ‏مجله دانشمند همچنان ادامه پيدا کرد اما نشرياتي مانند "دختران و پسران"، "جوانان" و "اطلاعات هفتگي" جاي خود ‏را به نشرياتي مانند "مکتب اسلام" داد." موسيقي دلخواهش در آنروزها در تواشيح و قرائت قران اساتيد بزرگ مصري ‏و سرودهاي فلسطيني و گاهي اگر فرصت پيدا مي کرد بعضي از نوارهاي عارف، گلپايگاني و ايرج خلاصه مي شد. ‏شيوه شيطنتش نيز عوض شده بود. او در بازگشت از جلسات قرائت قرآن حاج مروت، به همراه دوست صميمي اش ‏محسن بادپا شيشه مشروب فروشي هاي پشت پادگان حر را با سنگ مي شکست و پا به فرار مي گذاشت.‏
‎‎از تعصبات کورکورانه تا پيوند عقل و دين‎‎
به تقليد از مادر و خواهرش از 12 سالگي روزه مي گرفت تا افطار شکمي از عزا در آورد، اما تا 17 سالگي نماز نمي ‏خواند. وي در دوران جوان تعصبات شديدي داشت. آنچنان که خود نوشته خواهرانش از چهار–پنج سالگي به دليل ‏تعصبات وي روسري به سر مي کردند. از 12 تا 19 سالگي هميشه از اول ماه محرم به کمک چند تن از هم محلي هاي ‏خود، باني داير کردن تکيه اي براي عزاداري امام حسين بود، در اعياد مذهبي هم مسئوليت آذين بندي و چراغاني ‏محل، اغلب به عهده وي بود. آنچنان که خود گفته تحول اساسي در زندگي اش از زماني آغاز شد که توسط دو تن از ‏دوستانش با هيئتي مذهبي آشنا شده و به قول خودش الفباي دين را مي آموزد. او از اولين جلسه اي که در آن شرکت ‏کرده و با آياتي از قرآن آغاز و پايان يافته بود، به عنوان نقطه عطف زندگي اش ياد مي کند. ‏
فرداي همان روز از دو دوست خود مي خواهد که کيفيت خواندن نماز را به وي آموزش دهند، سپس از مادرش نيز ‏همين درخواست را مي کند. او سپس به مسائل ديني علاقه مند شده و علاوه بر نماز، بطور کامل با قرائت قران، تجويد ‏و کم و بيش با تفسير آن نيز آشنا شد. آنچنان که جلسات قرائت قران محمد تقي مروت و حاج هوشنگ بادپا، تفسير قران ‏و آموزش صرف و نحو عربي حاج آقا دمشقي، معارف آقايان مظلومي و مظاهري، سخنراني هاي آيت الله مطهري، ‏سخنراني ها، درس هاي اسلام شناسي و تاريخ اديان دکتر شريعتي پاتوق هميشگي اش شد.‏
زندگي، عملکرد و آثار چند شخصيت در انتخاب مشي و شخصيت سياسي، انقلابي آنروز وي تاثير گذار بودند. آنچنان ‏که نوشته اين شخصيت ها عبارتند از "علي(ع) و نهج البلاغه اش، امام حسين(ع)، چه گوارا، فيدل کاسترو، زنده ياد ‏دکتر علي شريعتي، مرحوم تختي و زنده ياد خسرو گلسرخي و دفاعيات جانانه اش در بيدادگاه آنروز."‏
‎‎خلبان فراري‎‎
سال 55–56 و پس از اخذ ديپلم، با انگيزه سياسي در آزمون دانشکده خلباني شرکت کرد و پس از پشت سر گذاشتن ‏آزمايشات و مراحل، به عنوان دانشجوي خلباني پذيرفته شد. چند ماهي از دوره نگذشته که متوجه شد در اين دانشکده و ‏شغل انتخابي نمي تواند به اهداف سياسي اش دست يابد، بنابر اين عيد سال بعد دانشکده خلباني را ترک کرد. تبعات ‏ترک شغل و دانشکده آن بود که براي انجام خدمت سربازي به عنوان سرباز صفر به پادگان صفر پنج کرمان اعزام ‏شود. در پادگان صفر پنج کرمان به فعاليت هاي سياسي اش ادامه داد تا اينکه پس از پايان دوره آموزشي به توپخانه ‏اصفهان (واحد کاتيوشا) اعزام شد. بدين ترتيب فعاليت سياسي اش در اصفهان و اين پادگان بيشتر شد. سرانجام با فتواي ‏آيت الله خميني مبني بر ترک پادگان ها توسط سربازان، وي شبانه با اسلحه از پادگان فرار کرده و خود را به تهران ‏رساند. ‏
پس از آگاه ساختن پدرش دوباره فرار کرده و خود را به سنندج مي رساند تا آب ها از آسياب بيافتد. چندي بعد دوباره به ‏تهران باز گشت و به کمک م.پهلوان يکي از دوستانش که در لبنان دوره چريکي ديده بود، گروه مسلحانه سياسي- ‏فرهنگي "صداي حق" را تشکيل داده، تا علاوه بر تهيه و توزيع اعلاميه هاي انقلابي (اغلب شامل اعلاميه هاي آيت الله ‏خميني بود) و شعار نويسي، در مبارزات خياباني هم مشارکت فعال داشته باشند. ‏
اکبر اعلمي در اين مدت زخمي مي شود؛ "در يکي از همين مبارزات خياباني (ميدان انقلاب و مقارن با حمله گارد ‏شاهنشاهي به دانشگاه تهران 8/11/1357) در درگيري مسلحانه با ماموران، به شدت از ناحيه دست و صورت و شکم ‏مصدوم شدم." به دليل وخامت حال ابتدا در بيمارستان هزار تخت خوابي بستري شد، چون بيم دستگيري از سوي ‏ساواک مي رفت، وي را به بيمارستان شفا يحيائيان منتقل کردند و براي کم شدن خطر او را در بخش زنان تحت ‏مراقبت قرار دادند. 25 روز دوره درمان وي طول مي کشد؛ "توسط مردم و آمبولانسي که براي انتقال مجروحان به ‏بيمارستان، در ميدان انقلاب مستقر شده بود، بالاخره پس از 25 روز در اثر اصرار زياد من، در تاريخ 5/12/1357 ‏از بيمارستان خارج گشته و براي حاکميت يافتن يک طبقه جديد و رسيدن به وضعيتي که امروز در آن گرفتار شده ايم، ‏دوباره به صف مبارزات مردمي پيوستم."‏
‎‎انقلابي که اعلمي خواستارش بود‏‎‎
با تشکيل سپاه پاسداران، وي به عنوان مسئول واحد سياسي - فرهنگي سپاه تهران مشغول به کار شد و همزمان به درس ‏خوان در دانشگاه نيز ادامه داد. چندي بعد مسووليت حفاظت فرودگاه تهران را نيز به عهده گرفت. در همين دوران ‏يعني سال 58 پدرش را از دست داد و مسووليت خانواده را بعهده گرفت. با شروع جنگ در سال 59 به جبهه رفت و ‏جانشيني عملياتي سرپل ذهاب در زمان فرماندهي شهيد اصغر وصالي را عهده دار شد. او در همين دوران 33 ماه در ‏جبهه ماند، ضمن آنکه دو بار از ناحيه شکم و صورت مجروح شد. [45 درصد جانبازي] وي در سال 66 در رشته ‏هاي علوم اقتصادي با گرايش بانکداري (دانشگاه علامه طباطبائي)، حقوق- علوم قضائي (دانشکده علوم قضائي- ‏‏1366) فارغ التحصيل شد، ضمن آنکه در همين دوران در شوراي مرکزي انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه علامه ‏طباطبائي و موسسه علوم بانکي نيز عضويت داشت. او همواره تاکيد مي کند در تمام دوران تحصيل از هيچ يک از ‏سهميه ها براي ورود به دانشگاه استفاده نکرده است. ‏
‎‎بازگشت از جنگ، ادامه تحصيل و خدمت دولتي‎‎
اواخر سال 1366 از طريق يکي از دوستانش در وزارت کشور به وي پيشنهاد شد تا فرماندار مغان شود. در آنزمان ‏‏"علي اکبر محتشمي" وزير کشور و "سروش" مدير کل سياسي اين وزارتخانه بود‎.‎‏ به دليل برخوردي که با روحانيون ‏و متنفذين- از جمله دستور بازداشت امام جمعه موقت و مسئول عقيدتي سياسي ژاندارمري- داشت، عذرش به نحوي ‏خواسته شد و در آبان سال 67 از مغان مراجعت کرد. مرعشي او را براي فرمانداري دماوند، بروجرد و خرم آباد ‏پيشنهاد کرد، اما آنچنان که وي مي گويد کارشکني هاي شريعتي معاونت پارلماني وزارت کشور سبب شد که او نتواند ‏به کار به عنوان فرماندار ادامه دهد. او به علت بازداشت امام جمعه به دادگاه کارکنان دولت احضار شد و چندي بعد با ‏اعلام برائت و از سال 68 به بعد عهده دار مشاغلي چون معاون اداره کل امور انتظامي، معاون اداره کل بازرسي و ‏معاون اداره کل دفتر مطالعات و تحقيقات سياسي وزارت کشور، وهمچنين مدير کل بازرسي بنياد مستضعفان و ‏جانبازان و مشاور سياسي و اجتماعي سرپرست بنياد(در زمان مهندس موسوي) شد. ‏
‎‎روزنامه نگاري و نمايندگي مجلس‏‎‎
از سال 69 و همزمان با مشاغل دولتي، به حرفه روزنامه نگاري نيز روي آورد و به عضويت هيئت پذيرش و ‏تحريريه روزنامه سلام در آمد. طي همين دوران که تا سال 78 طول کشيد بيش از 500 مقاله نوشت و مشاورت ‏تحقيقات و پژوهش هاي فرهنگي بنياد شهيد را برعهده داشت. وي در سال 75 کارشناسي ارشد خود در رشته اقتصاد ‏بين الملل را از دانشگاه علامه طباطبائي اخذ کرد. در سال 78 در انتخابات مجلس ششم از حوزه تبريز، اسکو و ‏آذرشهر کانديدا شد، و با اخذ 190 هزار راي وارد مجلس ششم شده و به عضويت کميسيون امنيت ملي و سياست ‏خارجي در آمد. او هرچند از جمله نمايندگان اصلاح طلب محسوب مي شد، اما همه گاه از مواضع سياسي دولت علي ‏الخصوص بحران اتمي انتقاد مي کرد. ‏
او در دوره ششم مجلس از امضاي بدون مجوز مجلس پيمان منع گسترش سلاح هاي هسته اي توسط دولت خاتمي به ‏شدت انتقاد کرد و آن را گامي در جهت تضيف منافع مردم ارزيابي کرد. به دليل انتقادها و مواضعش از جمله معدود ‏نمايندگان اصلاح طلب مجلس ششم بود که توانست، از سد شوراي نگهبان رد شده و دوباره به عنوان نماينده وارد ‏مجلس هفتم شود. او اين بار نيز در کميسيون امنيت ملي عضو شد و به عنوان اولين اقدام ستاد حمايت از منافع ملي و ‏حقوق هسته اي در مجلس هفتم را تشکيل داد. طي دو دوره نمايندگي مجلس بيش از 90 بار وزرا را براي پاسخگويي ‏به مجلس فرا خوانده و در نطق هاي پيش از دستور خود از مواضع دو دولت خاتمي و احمدي نژاد انتقاد کرده است. ‏
‎‎استيضاح دولت امام حسين‎‎
اما اعلمي نتوانست به عنوان نماينده وارد مجلس هشتم نيز شود. علت آن بود که در سخنراني اش در زنجان [آذر 86] ‏به دليل سخنانش مبني بر استيضاح دولت امام حسين، امام سوم شيعيان در صورت وجود چنين دولتي و بروز خطا از ‏سوي دولتي ها، و پيآمد آن انتقاد برخي تندروها و علي الخصوص شبستري امام جمعه تبريز، که با اعلمي ميانه خوبي ‏نداشت، وي رد صلاحيت شد. شبستري اعلمي را عامل زلزله و بي دين خوانده بود، اعلمي هم در پاسخ وي را به رانت ‏خواري و فعاليت هاي پر شائبه اقتصادي متهم کرده بود.‏
‏ او خود درباره اين دوران نوشته است: "تا سال 1378 هيچيک از دوجريان موسوم به چپ و راست و اصلاح طلب و ‏اصولگرا که قدرت را در انحصار خود و پياده نظام هاي خويش داشتند، مايل نبودند و اجازه نمي دادند تا در عرصه ‏مديريت کشور از يک سقف خاص و سهميه اي که باند هاي قدرت براي شهروندان در نظر مي گرفتند، عبور کرده و ‏توانائي هاي خود را ظهور و بروز دهم. در سال 1378 بطور مستقل (در اردوگاه اصلاح طلبان) در ششمين دور ‏انتخابات مجلس ششم شرکت کردم و [توانستم] به عنوان نماينده اول اين حوزه انتخابيه انتخاب و وارد نهاد موسوم به ‏خانه ملت شدم و تا خرداد ماه 1387دو دوره متوالي در سمت و کسوت نماينده مردم تبريز، آذرشهر و اسکو در مجلس ‏شوراي اسلامي خدمت کردم و عاقبت پاداش يک عمر خدمات و زحمات صادقانه و بدون کوچکترين طمع و چشمداشتي ‏به مردم و کشورم را با مردود اعلام شدن اعتقاد و التزامم به اسلام، از سوي خدايگان عافيت طلب روي زمين دريافت ‏کردم! انّا لله و انّا اليه راجعون" اعلمي نظرات جالبي نيز درباره دولت احمدي نژاد دارد؛ "برخي از ادعاهاي دولت ‏مانند ادعاي ملانصرالدين در تعيين مرکز زمين است‎!‎‏" و "‏‎ ‎دولت نهم دولت عجايب است‎!‎‏" از آن جمله هستند.‏
‎‎وضعيت خانوادگي و علاقه ها‏‎‎
در سال 1360 ازدواج کرد. خطبه عقد اين وصلت را آيت الله خميني خواند؛ "متناسب با جو آنروز، يک مراسم بسيار ‏کوچک و ساده هم با حضور اعضاي درجه يک هر دو خانواده برگزار کرديم." همسرش اهل تهران و خانه دار است و ‏حاصل ازدواج آنها يک پسر و چهار دختر است. او غير از نوارهاي قرآن به موسيقي سنتي و پاپ نيز گوش مي دهد؛ ‏‏"شجريان، محمد اصفهاني، حسام الدين سراج، شهرام ناظري، عليرضا عصار، بنان، معين، قميشي(البته يکي دو تا از ‏نوارهايش که از مضامين و محتواي ارزشمندي برخوردارند)، احسان خواجه اميري و رضا صادقي و چند نفر ديگر که ‏در برخي سريال هاي صدا و سيما مي خوانند، به فهرست موسيقي ها و خوانندگان دلخواهم اضافه شده است." ‏
او هرچند مانند گذشته متعصب است، اما ديگر آنگونه نمي انديشد؛ "يقين دارم که حجاب مساوي با چادر نيست و حتي ‏چادر هاي مشکي که امروزه همسر و دختران و مادر و خواهرانمان بر سر مي کنند، نه تنها واجب نيست و هيچ نسبتي ‏با اوامر و نواهي شرعي و دين اسلام ندارد، چه بسا بدليل آثار سوء آن بر روحيه بانوان، استفاده از آن جايز نيز نباشد." ‏او ضمن معرفي تک تک اعضاي خانواده درجه يک، دو و سه اش مي افزايد که هيچ يک از آنان شغلي در حکومت ‏ندارند و از هيچ رانتي استفاده نکرده و همگي مانند ديگر مردم زندگي مي کنند.‏
‎‎خلاصه سوابق خدمتي و مسئوليت هاي پس از انقلاب‏‎‎
‏- مسئول واحد سياسي، فرهنگي سپاه تهران‏‏- مسئول حفاظت فرودگاه تهران‏‏- جانشين عملياتي سرپل ذهاب در زمان فرماندهي شهيد اصغر وصالي‏- آموزش عقيدتي_سياسي پادگان وليعصر‏- 33ماه حضور داوطلبانه و بسيجي در جبهه هاي غرب و جنوب‏‏- دو بار مصدوم شدن از ناحيه دست، شکم، پا و صورت(جانباز 45 درصدي)‏‏- عضو شوراي مرکزي انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه علامه طباطبائي و موسسه علوم بانکي در طول تمام دوران ‏دانشجوئي ‏‏- فرماندار مغان‏‏- معاون اداره کل امور انتظامي وزارت کشور‏- معاون اداره کل بازرسي وزارت کشور‏‏- معاون اداره کل دفتر مطالعات و تحقيقات سياسي وزارت کشور‏‏- مدير کل بازرسي بنياد مستضعفان و جانبازان و مشاور سياسي و اجتماعي سرپرست بنياد(در زمان نخست وزيري ‏مهندس مير حسين موسوي و مهندس باقريان)‏
‎‎مشاغل و مسئوليت هاي انتخابي‎‎
‏- هشت سال اشتغال به روزنامه نگاري همزمان با انجام کارهاي اجرائي(از سال 69- 78)؛ ‏‏- مسئول هيات پذيرش روزنامه سلام(سعيد حجاريان و عيسي ولائي دو عضو ديگر اين هيات بودند)‏‏- عضو هيات تحريريه روزنامه سلام(دبير سرويس هاي گزارش، شما و مسئولين و از همه جا و از همه کس)‏‏- مشاور تحقيقات و پژوهش هاي فرهنگي بنياد شهيد‏- دو دوره نماينده مجلس‏- هشت سال عضو کميسيون امنيت ملي و سياست خارجي‏- چهار سال رئيس گروههاي دوستي، پارلماني؛ ايران- انگليس و ايران- سريلانکا با انتخاب نمايندگان عضو، در ‏مجلس ششم‏- چهار سال رئيس گروههاي دوستي، پارلماني؛ ايران- آلمان و ايران- اسلووني با انتخاب نمايندگان عضو، درمجلس ‏هفتم‏- دو سال رئيس شوراي نظارت بر سازمان صدا و سيما با انتخاب نمايندگان مجلس ششم‏- عضو هيات عالي نظارت بر سفرهاي خارجي کارکنان دولت با انتخاب نمايندگان مجلس هفتم‏‏- عضو هيات عالي نظارت بر عملکرد نمايندگان ناظر مجلس در مجامع مختلف، در مجلس هفتم

No comments:

Post a Comment