Wednesday, February 4, 2009

ماجراهاي ناگفته انقلاب

ماجراهاي ناگفته انقلاب ‏
مصاحبه با دکتر ابراهيم يزدي ‏
- پنجشنبه 17 بهمن 1387 [2009.02.05]
roozonline
نوشابه اميري
nooshabehamiri@yahoo.com

در سي سالگي استقرار جمهوري اسلامي، با دکتر ابراهيم يزدي، از روزهاي انقلاب و وقايع پس از آن سخن گفته ايم.از ‏چگونگي ائتلاف روحانيون با ارتش، ماموريت اصلي هايزر در ايران، کنفرانس گوادالوپ، مذاکرات فرانسوي ها با ‏آيت الله خميني بعد از راهپيمايي هاي عاشورا و تاسوعا، اعدام ها و ماجراي صادق قطب زاده... با اين حال رهبر ‏نهضت آزادي ايران، حرف هاي ناگفته بسياردارد که به دلايل روشن، هنوز بايد گفتنش را انتظار کشيد.اين مصاحبه را ‏مي خوانيم.‏


‎‎در سي سالگي انقلاب، ناراضيان، مخالفان يا حتي دوستان انقلاب که از روند انقلاب اسلامي دلخوش نيستند، ‏در بازخواني علل اين انقلاب به نقش عامل خارجي تکيه مي کنند. نظر شما در اين مورد چيست؟<‏‎/-‏>‏

انقلاب ايران يک انقلاب کلاسيک، مردمي، درونزا و مستقل بود، اما انقلاب در خلاء شکل نگرفت و به پيروزي نرسيد. ‏نيروهاي بيروني يا عوامل خارجي به دو صورت در انقلاب ايران نقش و اثر داشته اند. نقش اول قدرت هاي خارجي ‏حمايت آنان از رژيم سرکوب گرشاه بود. انقلاب ايران واکنشي بود به کودتاي 28 مرداد 1332. شاه بدون دخالت و ‏حمايت قدرت هاي خارجي نمي توانست به قدرت بر گردد و اگر هم بر مي گشت نمي توانست به آنگونه که عمل کرد، ‏عمل کند. از نظرمردم ايران وگروه هاي سياسي ـ چه مذهبي، چه غير مذهبي، روحاني يا غير روحاني ـ قدرت هاي ‏خارجي حامي شاه، مسئول و شريک تمامي اعمال شاه محسوب مي شدند. انقلاب ايران فرياد اعتراضي بود عليه ‏استبداد سلطنتي و سلطه قدرت هاي خارجي در ايران. به عبارت ديگر، به تعبير شادروان مهندس بازرگان، ‏درسخنراني چمن دانشگاه يک هفته بعد از پيروزي انقلاب، "اين انقلاب يک رهبر واقعي در جهت منفي داشت و آن ‏شخص محمد رضا شاه بود." به اين معنا عوامل خارجي نقش داشته اند. ‏

نقش دوم عوامل بيروني در جريان انقلاب و پس از آن است. انقلاب مسير خود را طي مي کرد، اما سياست هاي ‏خارجي که ساليان دراز در ايران نفوذ و منافع فراوان داشته اند، وقتي ديدند نمي توانند با آن تقابل کنند روش اثر گذاري ‏بر آن را بر گزيدند. من علي الاصول ذهن توطئه محور ندارم، اما در سياست ساده انديش هم نيستم. باور ندارم که ‏آمريکا و انگليس(و اسرائيل) پس از پيروزي انقلاب مارا به حال خود واگذاشتند. آنها به صورت هاي گوناگون بر ‏فرايند انقلاب و تحولات بعد ازآن اثر گذاشتند. براي روشن کردن منظورم مثال مي زنم. شما در ماشين خودتان پشت ‏فرمان نشسته ايد، هر طور که بخواهيد رانندگي و سرعت را کم يا زياد مي کنيد. اما شما تنها راننده اي نيستيد که در ‏جاده رانندگي مي کنيد. ماشين هائي در جلو، عقب، سمت راست و چپ شما حرکت مي کنند. اينطور نيست که آنها به ‏راه خود و شما به راه خود برويد. آنها دائماً شما را تحت نظر دارند.بر حسب منافع و مصالح خودشان سر پيچ هاي تند ‏جاده، جلوي شما مانور مي دهند و رانندگي شما رامختل مي سازند و چه بسااگر شما بر کار خود مسلط نباشيد، شما را با ‏ماشينتان به ته دره پرتاب کنند. لذا سياست هاي خارجي، پس از پيروزي انقلاب با بهره گيري از امکانات فراواني که ‏داشته اند بر روند تحولات بعد از انقلاب، به نفع مقاصد خود و به ضرر انقلاب اثر گذاشته اند. به عنوان نمونه هرکس ‏خاطرات فردوست را مي خواند لاجرم بايد در باره مطالب ننوشته او فکر کند واز خود سئوال کند که فردوست، افسر ‏برجسته اينتليجنس سرويس انگليس چرا در ايران ماند؟ آيا به دستور ‏MI6‎‏ ماند يا سر خود ماند. چه برنامه اي داشت و ‏اجرا کرد؟


‏<‏-‏>به نظر شما چرا ماند و با ماندنش چه کرد؟ او مامور خوبي ماند؟<‏‎/-‏>‏

من اطلاع چنداني ندارم و نمي خواهم گمانه زني کنم. آنچه گفتم بر اساس خواندن کتابيست که به نام خاطرات او منتشر ‏شده و نکاتي که قاعدتاً مي بايست مي آمد ولي غايب است.در ادامه همين بحث مثلا ما مي دانيم که تحليل کادرهاي ‏سياسي وزارت امور خارجه و سفارت آمريکا در ايران از اوضاع ايران اين بود که اگر آمريکا به شاه رواديد ورود ‏بدهد در ايران به سفارت آن کشور حمله خواهد شد. اما گروه ويژه اي در آمريکا براي اهداف خاصي، کارتر را تحت ‏فشار قرار دادند تا به شاه ويزاي ورود داده شد، تا گروگانگيري بشود، تا آنها بتوانند کارتر را براي توقيف سپرده هاي ‏ايران قانع و وادار سازند. ياما مي دانيم که در دوران جنگ هر زمان که در ايران شرايط براي آتش بس و صلح آماده ‏مي شد ولي آمريکا آن را بنفع خود نمي دانست از شيوه روان شناسي معکوس، ‏Reverse Psychology‎، استفاده مي ‏کرد. ناگهان يک ژنرال چهار ستاره برجسته آمريکائي در مصاحبه راديوئي به طور علني مي گفت ايران در آستانه ‏پيروزي بزرگي است و اگر يک حمله ديگر بکند بغداد را مي گيرد و نقشه خاور ميانه را بر هم مي زند. شنيدن اين ‏حرف در ايران اثرات خاص خود را باعث مي شد. آمريکائي ها با صراحت گفته بودند که هر چه ما بگوئيم آقاي خميني ‏عکس آن را عمل مي کند.اين ها موضوعاتي است که براي پاسخ به سئوال شما مي توانند و مي بايستي مورد توجه و ‏بررسي قرار گيرند.‏


‏<‏-‏>حالا به نظر شما آقاي خميني به واقع هر چه آمريکا مي گفت، عکس آن عمل مي کرد؟<‏‎/-‏>‏

دربعضي از موارد. ‏

‏<‏-‏>کنفرانس گوادالوپ<‏‎/-‏>‏


‏<‏-‏>رابطه کنفرانس گوادالوپ با سفر شاه به خارج و سپس تسليم ـ يا همکاري ارتش ـ با نظام جديد چه ‏بود؟<‏‎/-‏>‏

سفر شاه به خارج قبل از کنفرانس گوادالوپ تدارک ديده شده بودو ظاهراً رابطه اي ميان اين دو وجود ندارد. ‏


‏<‏-‏>ظاهرا؟ تصميم به برگزاري اين کنفرانس يک روزه گرفته نشد. زمينه چيني آن از ماه ها پيش از رفتن شاه ‏انجام شده بود. شاه مي توانست از وجود چنين نتيجه گيري هايي بي خبر باشد؟ اين اطلاعات نمي توانست بر روحيه او ‏اثر داشته باشد؟<‏‎/-‏>‏

تصميم براي برگزاري کنفرانس و تدارک آن، با سير گفتگو ها ميان شرکت کنندگان در کنفرانس و تصميمات نهائي ‏لزوماً با هم ربطي ندارد. در گوادالوپ کشور هاي شرکت کننده در مسئله ايران با هم به توافق رسيدند. معناي اين سحن ‏آن نيست که آمريکا تا قبل از کنفرانس يک نظر داشت ودر آن جا موضع اش را عوض کرد. اگر به منابع در دسترس، ‏نظير کتاب هاي نوشته شده توسط سايروس ونس و برژينسکي مراجعه شود ديده مي شود که از ماه ها قبل در مورد ‏ادامه حکومت شاه ميان مسئولان وزارت امور خارجه با اعضاي برجسته شوراي امنيت ملي اختلاف نظر بود. آلمان، ‏بريتانيا و فرانسه خيلي جلو تر از آمريکا به اين جمعبندي رسيده بودند که حمايت از شاه بي فايده است و شاه به جاي يار ‏شاطر بار خاطر شده است. از اواخر سال 1355 بحث کناره گيري شاه به نفع پسرش مطرح شده بود. شاه در مصاحبه ‏اي با گاردين در همان زمان به اين موضوع پرداخته است. بعداز گزارش جورج بال، که به دستور کارتر تهيه شد، ‏توازن آرا به نفع نظرات وزارت امور خارجه تغيير کرد. اما روابط ارتش با شوراي انقلاب، يا دقيقتر با روحانيان در ‏آخرين مراحل انقلاب، بعد ازآن بود که شاه ايران را ترک کرد. آمريکائي ها نگران سرنوشت ايران بعداز خروج شاه ‏بودند. در آن زمان جنگ سرد با تمام قوا ادامه داشت. درخاورميانه، عراق و سوريه دو متحد نظامي شوروي بودند. ‏درافغانستان شوروي حضور موثر سياسي و نظامي داشت. در طول دوران جنگ سرد غرب و بخصوص آمريکا بر اين ‏باور بودند که حکومت هاي ملي پايدار نخواهند بود وکمونيست ها جاي آن ها را خواهند گرفت. حداقل اين بهانه اي بود ‏براي عدم تحمل حکومت هاي مستقل ملي در جهان سوم. در مورد انقلاب ايران نيز اين نگراني را داشتند. هنگامي که ‏در نهايت نتوانستند انقلاب را مهار کنند ومتوجه شدند که شاه به جاي يار شاطر، بار خاطر شده است و پيروزي انقلاب ‏حتمي است راه چاره را ائتلافي ميان روحانيان و ارتش دانستند.ارتش ايران علي الاطلاق ضد کمونيست بود و هم چنين ‏روحانيان. آمريکا بر اين باور بود که اگرارتش با انقلاب در گير نشود، با آن همراهي کند و انسجامش حفظ شود، در ‏آينده، بعداز فروکش کردن احساسات تند انقلابي مي تواند واردمعرکه شود.ماموريت اصلي هايزر اين بود. آنچه در ‏فيليپين بعد ها اتفاق افتاد در چارچوب همين سياست بود. موفقيت اين سياست بستگي به همکاري روحانيان وارتش ‏داشت. در پيام کارتر به آقاي خميني بعد از کنفرانس گوادالوپ، درخواست يا پيشنهاد تماس و مذاکره ميان اين دو شده ‏بود. روحانيان و شوراي انقلاب هم آن را پذيرفتند زيرا امکان مي دادند که پيروزي نهائي انقلاب با کمترين هزينه به ‏سرانجام برسد.‏


‏<‏-‏>اصولا برگزاري کنفرانس گوادالوپ، ناشي از چه مجموعه تحليل هايي بود؟ آيا در اين کنفرانس نتيجه از ‏پيش انديشيده اي به راي اعضا گذاشته شد؟<‏‎/-‏>‏

از مشروح مذاکرات آن کنفرانس اطلاعي ندارم.‏


‏<‏-‏>سران چه دولت‎ ‎هائي در گوادالوپ شرکت داشتند؟ مکانيسم رابطه آنها با آقاي خميني چگونه بود و توسط چه ‏کساني اجرايي مي شد؟ نقش شما و آقاي صادق قطب زاده در اين زمينه چه بود ؟<‏‎/-‏>‏

به موجب اخباري که در همان زمان منتشر شد، در کنفرانس گودالوپ سران کشور هاي غربي شرکت داشتند. از ميان ‏آنها دولت فرانسه در تماس با آقاي خميني بود. بعد از کنفرانس، آمريکا هم رابطه بر قرار کرد. من نقشي در اين ‏کنفرانس نداشتم. قبل از کنفرانس نماينده رئيس جمهور فرانسه تماس گرفت وگفت که ايشان قبل از سفر به کنفرانس مي ‏خواهند نظر رهبري انقلاب را در مورد مسائل ايران مستقيماً بدانند. آقاي صادق قطب زاده گزارشي تهيه و ارسال کرد ‏و موثر واقع شد. ‏


‏<‏-‏>چرا تهيه آن گزارش به آقاي قطب زاده سپرده شد؟ به چه نحو موثر واقع شد؟ عمده ترين نکات آن چه ‏بود؟<‏‎/-‏>‏

از حدود يک هفته قبل از کنفرانس، هم دولت آلمان وهم دولت فرانسه براي اطلاع از مواضع انقلاب مراجعه کردند. ‏قرار شد تحليلي تهيه شود. اين مهم به عهده صادق قطب زاده محول شد. از کساني که در پاريس بودند و مي توانستند آن ‏را تهيه کنند، بعضاً گرفتار برنامه هاي ديگري بودند. در نتيجه صادق قطب زاده آن را تهيه وبا همکاري صادق ‏طباطبائي نهائي کرد و بعد از تائيد آقاي خميني آن را به نماينده وزارت امور خارجه فرانسه داد.‏


‏<‏-‏>کنفرانس گوادالوپ تير خلاص به رژِيم شاه نبود؟ يا تير آخر بر باقيمانده اعتماد به نفس شاهي ‏بيمار؟<‏‎/-‏>‏

شاه اعتماد به نفس خود را ماه ها بود که از دست داده بود. از اواخر سال 1356 بحث استعفاي شاه به نفع پسرش، به ‏جاي تغيير دولت از هويدا به آموزگار، مطرح بود. در کتاب آخرين تلاش ها در آخرين روز ها اين موضوع را شرح ‏داده ام. اعضاي اين کنفرانس، بجز آمريکا از ماه ها قبل به همان نتيجه رسيده بودند. درکنفرانس گوادالوپ آمريکا هم به ‏همان نتيجه رسيد.‏


‏<‏-‏>اگر اقاي خميني به فرانسه نمي رفت و در عراق مي ماند، ماجراها به کدام سمت مي رفت؟<‏‎/-‏>‏

چند ماه قبل از انقلاب، اوائل سال 1357، نمايندگان سه کشورايران، عراق و آمريکا در سازمان ملل طي جلسات ‏مشترکي براي فشار بر آقاي خميني و ساکت کردن ايشان توافق کردند. آن ها تصور مي کردند که با اين فشار ها آقاي ‏خميني ساکت خواهد شد. آنها هرگز تصور نمي کردند که ايشان عراق را ترک کند. اگر اين فشار ها وارد نمي شد آقاي ‏خميني قطعاً عراق را ترک نمي کرد و به فرانسه نمي رفت. اما انقلاب هم متوقف نمي شد بلکه فرايند انقلاب طولاني ‏مي شد و احتمالاً پيامد هاي آن نيز متفاوت مي بود.‏


‏<‏-‏>ديدارهاي آقاي خميني با آمريکايي ها در نوفل لوشاتو، از چه نوع ديدارهايي بود؟‏‎ ‎رسمي، غيررسمي؟ ‏مذاکرات مربوط به آن ديدارها در جايي ثبت شده است؟<‏‎/-‏>‏

متن کامل گفتگو ها در اين ديدار ها نوشته شده اند و براي اولين بارآن ها را در کتاب تاريخ 25 ساله، از کودتا تا ‏انقلاب، نوشته سرهنگ نجاتي، چاپ شرکت انتشار، منتشر کرده ام.‏

‏<‏-‏>مذاکرات فرانسوي ها با آيت الله خميني<‏‎/-‏>‏


‏<‏-‏>به نظر مي رسد دولت فرانسه از مقطعي به بعد با آقاي خميني به عنوان رهبر حکومت بعدي ايران رو به ‏رو شد. آيا اين تصور درست است؟ اگر بله، چرا؟<‏‎/-‏>‏

دولت فرانسه بعد از راه پيمائي عظيم تاسوعا و عاشوراي قبل از انقلاب، رفتار خود را با آقاي خميني تغيير محسوس ‏داد. اين تغيير رفتار در مذاکرات نمايندگان دولت فرانسه با ايشان کاملاً مشهود است. مشروح اين مذاکرات را به زودي ‏منتشر خواهم کرد. اما خلاصه آن اين است که نماينده رئيس جمهور و وزير امور خارجه فرانسه در ديدار خود در 31 ‏دسامبر 1978 با آقاي خميني، ضمن تائيد نفوذ رهبري ايشان در ايران وآمادگي دولت فرانسه براي همکاري پيرامون ‏برخي مسائل پرسش هائي را مطرح کردند. به عنوان مثال مي خواستند بدانند که حکومت آينده ايران از چه نوعي ‏خواهد بود. فراز هائي از اين ديدار به شرح زير است:‏

ژاک روبر( نماينده وزير امور خارجه):"مسايل سختي كه در ايران در ماه‌هاي گذشته رخ داده است توجه ما را به خود ‏جلب كرده است. نفوذ قطعي شما در ايران ما را بر آن داشته است كه خدمت شما برسيم و چند سؤال در اين باره ‏بكنيم.اولين مطلب تحليل كلي از مسايل ايران خصوصاً راجع به دولت بختيار و احتمال تشكيل شوراي سلطنت است."‏
امام:"مكرر گفته‌ايم كه ما و ملت تحمل شاه و شوراي سلطنت را نخواهيم كرد. تمامي بدبختي‌هاي ما از شاه و رژيم ‏سلطنت است. بختيار هم مثل اسلافش چند روزي خواهد بود و كنار خواهد رفت."‏

ژاك روبر:"منظور شما اين است كه حتي رفتن شاه به خارج هم راه حل نيست؟"‏
امام: خير.‏

ژاك روبر:"آيا استعفاي كامل (شاه) مورد نظر است؟"‏
امام:"استعفاي كامل! او الان هم كنار است. استعفا مطرح نيست. ما از اول او را قانوني نمي‌دانستيم. حالا هم كه همه ‏رأي به خلع او داده‌اند. مردم رژيم سلطنت را نمي‌خواهند. همه را نفي كرده‌اند. سلطنت خلاف قوانين ما است."‏

ژاك روبر:"آنچه كه ما از اول اين بحران فهميديم رژيم سلطنت بر اساس قانون اساسي 1906 است و ادامه اين رژيم از ‏قبل است. مسأله اساسي عدم اجراي قانون است كه قدرت مذهبي را در درجه اول قرار مي‌دهد آيا اين تغيير كرده است؟"‏
امام:"اصل قانون اساسي اين است كه سلطنت و همه رژيم‌ها بايد به تصويب مردم باشد. مسأله رژيم بدون رضايت مردم ‏هيچ اساس ندارد. مردم الان تماماً نه شاه و نه سلطنت پهلوي را مي‌خواهند و نه رژيم سلطنتي را. بلكه جمهوري، ‏جمهوري اسلامي را مي‌خواهند." ‏

ژاك روبر:"بنابراين آنچه مطرح است سلطنت اين يا آن خانواده مورد نظر نيست. آنچه در اين قانون اساسي به جاي ‏سلطنت جايگزين مي‌شود جمهوري- جمهوري اسلامي است. ممكن است بحثي درباره اين جمهوري و اسلامي بكنيد؟"‏
امام:"اصل جمهوري همين است كه در مملكت شما هم هست كه آراي عمومي مردم آن را تعيين مي‌كند. اسلامي ‏مي‌گوييم چرا كه قانون اساسي ما بر اساس آن است. قانون اساسي فعلي را بررسي مي‌كنيم آنچه با اسلام موافق است ‏مي‌پذيريم و هرجا كه تناقض دارد رد مي‌كنيم. جمهوري است يعني دموكراتيك و اسلامي است يعني قانون آن اسلامي ‏است.‏

ژاك روبر:"به جز رياست جمهور آيا نظرتان حضور پارلمان، و احزاب و مقابله احزاب هم است؟
امام:"بله، همه اينها است."‏

ژاك روبر:" آيا تغيير مثل فرانسه است؟"‏
امام:" بله، همين طور است اما قانون ما اسلام است."‏

‏<‏-‏>روشنفکران و انقلاب<‏‎/-‏>‏


‏<‏-‏>زياد شنيده مي شود که نسل جوان يا ناراضيان از انقلاب، روشنفکران را به عنوان بانيان اين انقلاب مورد ‏سرزنش قرار مي دهند. آيا چنين است؟ نقش روشنفکران در اين انقلاب تا چه اندازه بود؟<‏‎/-‏>‏

روشنفکران تنها بانيان انقلاب نبودند که حالا مورد سرزنش قرار گيرند؛ همه گروه ها و احزاب بودند. متاسفانه هر ‏گروهي ديگري را سرزنش مي کند.همه مي گويند: "کي بود کي بود؟ من نبودم".اين يک نوع فرافکني و فرار از ‏مسئوليت است.همه گروه ها بودند و همه مسئول هستند. جنبش ضد استبداد به طور مشخص ازبعد از کودتاي 28 ‏مرداد1332شکل گرفت. اين جنبش بطور عمده جنبشي روشنفکري و محدود در همين قشر بود. از اوايل سال 1340 که ‏انقلاب سفيد شاه آغاز شد، روابط شاه با روحانيان دگرگون شد. شاه که نتوانست با روحانيان کنار بيايد و نظر آنان را ‏جلب کند، بر عکس به قم رفت و سخناني گفت که هر نوع آشتي را غير ممکن ساخت. در نتيجه روحانيان به جنبش ضد ‏استبدادي، که عمدتاً جنبشي روشنفکري بود پيوستند. در نتيجه قلمرو جنبش از دايره محدود روشنفکران بيرون رفت. ‏ساواک شاه توانسته بود تمام نهاد هاي سياسي و فرهنگي روشنفکران را در هم بکوبد و از بين ببرد، اما نتوانسته بود ‏نهاد مسجد را که پايگاه و جايگاه روحانيان است از بين ببرد. پيوستن روحانيان به جنبش ضد استبداد، توده هاي ميليوني ‏مردم عادي را به صحنه کشانيد و موجب پيروزي شد.در حاليکه نقش روحانيان در انقلاب بسيج مردمي بود، ‏روشنفکران نقش مهندسي آن را داشتند.‏


‏<‏-‏>شاه خود اعتقادات مذهبي داشت. آيا او مي خواست نهاد مسجد را از بين ببرد يا قصد هدايت آن را داشت؟ آيا ‏يکي از علل اين برخورد اين نبود که شاه خود را از جانب مذهبيون در خطر نمي ديد؟<‏‎/-‏>‏

شاه نمي توانست مسجد را از بين ببرد، اما براي مهار نهاد هاي ديني تلاش بسيار مي کرد. تمام موقوفات تحت کنترل ‏زير مجموعه هاي شاه قرار داشت. پول هاي فراواني ميان برخي از روحانيان توزيع مي شد. به موجب اسنادي که در ‏نخست وزيري يافت شد، در ايام محرم قبل از انقلاب مبلغي حدود 8 ميليون تومان توسط جامعه وعاظ ايران ميان برخي ‏از روحانيان، که اسامي آن ها در آن ليست بود توزيع شده بود. به نظر مي رسد که شاه اولاً ميزان قدرت و نفوذ ‏روحانيان در ميان مردم عادي را ناديده گرفته بود، ثانياً به تاريخ بي توجهي کرد. تاريخ ايران از زمان هاي بسيار دور، ‏قبل از اسلام نشان مي دهد که حکومت دو رکن يا دو پايه داشته است: پادشاه و روحاني. هر زمان ميان پادشاه ‏وروحاني نزاعي در گرفته، پادشاه باخته است. شاه اين را نا ديده گرفت ودر اختلافي که با روحانيون پيدا کرد، نه تنها ‏دست به ترميم روابط خود با انان نزد بلکه با سخنراني تحريک آميز خود در قم، روابط را به نقطه غير قابل ترميم ‏رسانيد. در نتيجه روحانيت به جنبش ضد استبدادي پيوستو موفق به سرنگوني نه تنها شاه، بلکه اصل سلطنت شد. ‏


‏<‏-‏>روشنفکران مي توانستند نقش ديگري در اين روند داشته باشند؟چگونه؟<‏‎/-‏>‏

روشنفکران مي توانستند نقش ديگري داشته باشند، اما همين نقش را ناقص انجام دادند. اختلافات دروني ميان ‏روشنفکران و بي توجهي به شرايط ويژه تاريخي و مناسبات اجتماعي، ارزيابي نادرست از امکانات و قدرت روحانيان ‏به ضرر آنان و انقلاب تمام شد. اگر روشنفکران، برغم اختلافات سياسي و اعتقادي ميان خود، با درک درست از ‏شرايط با هم همکاري مي کردند سر نوشت انقلاب مسير ديگري پيدا مي کرد. همه گروه ها و احزاب و جريان هاي ‏روشنفکري ايران نيازمند يک بررسي انتقادي از عملکرد خود در انقلاب ايران، بخصوص بعد از پيروزي مي باشند.‏


‏<‏-‏>نهضت آزادي هم به عنوان يک جريان صاحب انديشه در اين زمينه نيازمند يک بررسي انتقادي هست؟ در ‏چه زمينه هايي؟<‏‎/-‏>‏

نهضت آزادي هم نيازمند بررسي کارنامه خود است. اين بايد ابتدا در خود نهضت مطرح شود، که شده است وبايد نهائي ‏و سپس منتشر گردد.‏

‏<‏-‏>مذهبيون و رهبري مطلق<‏‎/-‏>‏


‏<‏-‏>چرا رهبري مطلق انقلاب در اختيار مذهبيون قرار گرفت؟آيا اين مسئله ناشي از ضعف نيروهاي غيرمذهبي ‏بود يا برخورد شديد شاه با آنها؟<‏‎/-‏>‏

انقلاب توسط يک روحاني بر جسته ومرجع تقليد رهبري شد. اينکه چه علل و اسبابي موجب احراز اين رهبري شد، ‏نياز به بحث و بررسي دارد. صورت مسئله را با ساده انديشي، ساده کردن جواب نمي دهد. با ذهن توطئه نگر هم نمي ‏توان جواب درست را به دست آورد.تمام گروه هاي سياسي، از سال ها قبل از پيروزي اين رهبري را پذيرفتند.پيروزي ‏انقلاب مرهون حضور ميليون ها ايراني از زن و مرد در راه پيمائي ها بود. ميليون ها زن ايراني، در شهر ها و روستا ‏ها، حتي مذهبي ترين آن ها به خيابان ها آمدند. حضور زنان باچنين ابعاد گسترده در انقلاب اسلامي در تاريخ معاصر ‏ايران سابقه نداشت.اين حضور، نتيجه رهبري يک شخصيت روحاني بود. هنگامي که توده هاي عظيم مردم در صحنه ‏حضور پيدا کردند، روشنفکران به اقليت عددي تبديل شدند. روحانيان هم که درارتباط و سخن گفتن با مردم، هنرمند يا ‏هنرمندتر از روشنفکران هستند، گوي سبقت را از آنان ربودند. روشنفکران هم هر کدام سازي زدند و راهي رفتند و با ‏هم همدلي و همآهنگي نکردند وصحنه را به کلي به حريف واگذاشتند. ‏


‏<‏-‏>کدام قشر از مذهبيون، سرکردگي اين حرکت اجتماعي را بر عهده داشتند و با چه ابزارهايي؟<‏‎/-‏>‏

بدنه اصلي روحانيان را سنت گرايان ومحافظه کاران تشکيل مي دهند. مردم عادي با سنت ها راحت تر هستند. درکشور ‏هائي که در آنها جنبش هاي سياسي، توده اي مي شوند در فاز اول سنت گرايان حمايت مردم را به دست مي آورند. نفوذ ‏روحانيت ايران در ميان توده ها يک قدمت چند هزار ساله، حتي قبل از اسلام، دارد. در ايران باستان، شاه به تنهائي ‏حکومت نمي کرد. در کنار پادشاه هميشه موبد موبدان قرار داشته است. موبد موبدان فره ايزدي در پادشاه را اعلام و ‏تاج بر سر پادشاه مي گذاشته است. حتي بعد از اسلام هم اين رابطه ونفوذ مجدداً بروز و ظهور پيدا کرد. به موجب ‏برخي از آمار ها حدود 180000روحاني در ايران هست. دردورافتاده ترين روستا ها هم مسجد يا حسينيه با حد اقل يک ‏روحاني وجود دارد. همه اين ها از ابزار هاي بسيار مهم در تحولات انقلاب هستند. ‏

‏<‏-‏>ارتباط با ارتش و ساواک<‏‎/-‏>‏


‏<‏-‏>اولين ارتباط ها با ارتش از کي برقرار شد؟‏‎ ‎شاه از اين ارتباط ها خبر داشت؟<‏‎/-‏>‏

زمان آن دقيقا براي من روشن نيست. تا آنجا که مي دانم قبل از راه پيمائي تاسوعا و عاشوراي 1357 بوده است. در اين ‏مذاکرات ارتش مي پذيرد که در ديد و مسير تظاهر کنندگان ظاهر نشود. مسئولان تظاهرات هم مي پذيرند که مسير ‏تظاهرات دور از کاخ هاي دربار باشد و شعار ها هم خيلي تند عليه شاه نباشد. هدف مسئولان تظاهرات با قبول اين ‏شرايط آن بود که با پائين آوردن هزينه تظاهرات، بالا ترين ميزان مشارکت مردمي را فراهم سازند. همه گزارش ‏دهندگان خارجي به کثرت بي سابقه جمعيت و نظم آن و شعار هاي آن توجه کرده اند. اما در روز دوم، عاشورا هم ‏تعدادجمعيت بيشتر بود و هم شعارها به شدت تند وعليه شاه بود. از آن پس ارتباط ميان ارتش و رهبران انقلاب ادامه ‏يافت. اين مذاکرات در واقع از ارديبهشت 57آغاز شده است. مذاکرات سران نهضت با سفارت آمريکا به منظور ‏تضعيف حمايت از رژيم شاه، ادامه مذاکرات در چارچوب جمعيت دفاع از آزادي و حقوق بشر با سفارت وسران ارتش ‏زمينه برگزاري راهپيمائي تاسوعا را در روز جهاني حقوق بشر فراهم ساخت.‏


‏<‏-‏>همکاري ديگر نهادهاي رژيم شاه، از جمله ساواک با انقلابيون، چه نقشي در تغيير رژيم ايفا ‏کرد؟<‏‎/-‏>‏

هيچ نوع سندي يا شواهدي در باره همکاري ميان انقلابيون با ساواک وجود ندارد؛ حداقل من نديده ام. امراي ارشد ‏ارتش درآخرين روز هاي انقلاب سياست بيطرفي، ونه همکاري را در برابر انقلاب اتخاذ کردند. اگرچه بخشي از ‏نيروهاي گارد با آن در گيري مسلحانه پيدا کرد. پس از استقرار جمهوري اسلامي افسران وطن پرستي بودند که، ‏بخصوص بعد از حمله عراق به ايران با تمام وجود از ميهن شان دفاع کردند و شهيدان زيادي هم دادند. اما، از جانب ‏ديگر، همانطور که گفتم شاه و نيروهاي امنيتي او، ساواک، با سرکوب هاي خشونت بارمستمر و گسترده نقش کليدي ‏درتعميق و پراکندگي نارضايتي اقشار مختلف مردم و به عنوان عامل منفي در انفلاب نقش داشتند. تغيير رژيم رويدادي ‏که در يک شب رخ بدهد نبود. فرايندي بود که در يک نقطه به بار نشست. نقش اصلي ساواک در انقلاب را در اين ‏رابطه بايد بررسي کرد. ‏


‏<‏-‏>مي گويند بخش داخلي ساواک که به کار گروه هاي چپ و ملي نظارت داشت عملا دست نخورده باقي ماند و ‏بعدها به کار گرفته شد. اين طور است؟<‏‎/-‏>‏

نخير درست نيست. به موجب اطلاعاتي که ما بعد از پيروزي انقلاب از ساختار اداري ساواک بدست آورديم متوجه ‏شديم که دو اداره در ساواک، اداره دوم و هشتم، ضد جاسوسي در داخل و جاسوسي برون مرزي بسيار فعال بودند. ‏در اين دو اداره، اطلاعات پر ارزشي ازکشور هاي همسايه وجود داشت. ساواک به دليل جنايات وحشتناک اداره سوم ‏که مسئول امنيت داخلي و در وا قع پليس سياسي بود، بد نام بود اما اداره هاي دوم و هشتم فعاليت هاي مثبتي داشتند و ‏اداره هشتم، يا ضد جاسوسي باز سازي و فعال شد. اما بعد ها با تشکيل وزارت اطلاعات آن فعاليت ها نيز به کلي ‏تعطيل و منحل شد.‏

‏<‏-‏>پيروزي و حيرت<‏‎/-‏>‏


‏<‏-‏>علت حيرت زدگي رهبران از پيروزي زود هنگام انقلاب چه بود؟<‏‎/-‏>‏

سرعت فرو پاشي نظام استبداد سلطنتي، فقط رهبران انقلاب را حيرت زده نکرده بود، بسياري از ناظرين بين المللي، ‏حتي ديپلمات هاي خارجي نيز دچار تعجب شده بودند.‏


‏<‏-‏>گفته مي شود اگر شاه بعد از تغيير هويدا، به سوي گروه هايي چون نهضت آزادي يا جبهه ملي مي رفت مي ‏توانست روند جريانات را تحت کنترل در آورد. شما به اين مسئله فکر کرده ايد؟‎ ‎در آن صورت ايران امروز در چه ‏وضعي قرار داشت؟<‏‎/-‏>‏

همانطور که اشاره کردم اگر شاه، و آمريکا، مي پذيرفتند که شاه به نفع پسرش استعفا بدهد و يک دوره اي از آزادي ‏هاي سياسي، نظير بعد از شهريور 1320به وجود مي آمد، احتمالاً تغييرات به سمت و سوي جمهوريت، مسير ديگري ‏را طي مي کرد.‏
‏ ‏

‏<‏-‏>چه مسيري؟‎ ‎در کتاب آقاي غلامرضا افخمي گفته شده که ايران امروز يکي از پيشرفته ترين کشورهاي ‏منطقه مي شد. نظر شما در اين مورد چيست؟<‏‎/-‏>‏

اين کتاب را نديده و نخوانده ام و نمي توانم نظري بدهم. اما تحليل هاي صاحب نظران همان دوران شاه اين نظر را تائيد ‏نمي کند. ‏


‏<‏-‏>در همين ارتباط گفته مي شود اگر شاپور بختيار بعد از هويدا به نخست وزيري رسيده بود، باز اوضاع ‏تفاوت مي کرد. تفاوت مي کرد؟<‏‎/-‏>‏

با توجه به شرايطي که در آن زمان بود، اگرشاه بعد از هويدا مي ماند و بختيار هم مي آمد اوضاع تغييري نمي کرد و او ‏هم شکست مي خورد. ‏

‏<‏-‏>اجتناب ناپذيري انقلاب<‏‎/-‏>‏
‏ ‏

‏<‏-‏>اصولا اين انقلاب اجتناب پذير بود؟<‏‎/-‏>‏

خير؛ تحولات سياسي ايران به نقطه اي رسيده بود که انقلاب ايران غير قابل اجتناب شده بود.‏


‏<‏-‏>تحولات داخلي يا خارجي؟‎ ‎لزوم بستن کمربند سبزبه دور اتحاد شوروي سابق تا چه اندازه در اين اجتناب ‏ناپذيري نقش داشت؟<‏‎/-‏>‏

منظور من به طور عمده تحولات داخلي است. با بودن پيمان نظامي سنتو به نظر نمي رسد که نيازي به کمربند سبز مي ‏بود. اگرچه آمريکائي ها در مذاکرات خودشان، به طوريکه از اسناد سفارت آمريکا نيز منعکس است، به اين کمر بند ‏سبز توجه داشته اند.‏

‏<‏-‏>چپ ها و انقلاب اسلامي<‏‎/-‏>‏


‏<‏-‏>گروه هاي چپ از ديد شما در اين انقلاب چه وزني داشتند و چه وزني مي توانستند داشته باشند؟<‏‎/-‏>‏

گروه هاي چپ، نظيرساير گروه هاي انقلابي، در شکستن اسطوره قدرت ساواک و جو اختناق سياسي نقش موثرو مهمي ‏داشتند. بعد از انقلاب هم مي توانستند نقش موثري داشته باشند، اما آنها هم در ارزيابي وزن خود و ميزان اثر گذاري ‏خود غير واقع بينانه عمل کردند.‏


‏<‏-‏>آِيا حمايت بازار سنتي از آقاي خميني، نقش تعيين کننده اي در روند امور داشت؟<‏‎/-‏>‏

بازار سنتي نقش موثري در پشتيباني مالي از انقلاب و رهبري آن داشت.‏

‏<‏-‏>همراهي با انقلاب<‏‎/-‏>‏


‏<‏-‏>در نوفل لوشاتو، هرگز اتفاقي پيش آمد که باعث شود از حکومتي که در راه بود تصوير تيره اي در ذهن تان ‏جاي بگيردوبه آينده آن شک کنيد؟‎ ‎بيش از همه چه چيزي شمارا نگران مي کرد؟<‏‎/-‏>‏

چرا شد، اما در يک وقت ديگري به اين موضوع خواهم پرداخت.‏


‏<‏-‏>تا کجا خود را همراه کامل انقلاب ارزيابي مي کنيد؟<‏‎/-‏>‏

من پرونده انقلاب را از کارنامه جمهوري اسلامي جدامي کنم؛ بر اين اساس هيچگاه خود را از انقلاب مردم ايران براي ‏آزادي و استقلال و تامين آزادي ها و حقوق اوليه انساني جدا ندانسته و نديده ام.‏
‏ ‏

‏<‏-‏>تا کجا خود را با جمهوري اسلامي همراه ارزيابي مي کنيد؟مهم ترين نقطه جدايي انقلاب از جمهوري ‏اسلامي کجاست؟<‏‎/-‏>‏

ما چند مقوله را از هم جدا مي کنيم : 1- به آرمانهاي انقلاب سال 57، که ادامه مطالبات تاريخي ملت ايران در انقلاب ‏مشروطه و جنبش ملي به رهبري دکتر مصدق بود، همچنان معتقد و متعهديم؛ 2- به قانون اساسي التزام داريم و 3- به ‏سياست ها و عملکرد حاکمان معترض و خواهان اصلاح آن ها هستيم. ‏


‏<‏-‏>در ارتباط با اعدام هاي دوران انقلاب، بحث هاي زيادي مطرح شده و شما نيز پاسخ هايي داده ايد. اما سئوال ‏اينجاست که آيا به نقطه اي رسيديد که آن اعدام ها را در مغايرت باقانون و اصول انساني ببينيد؟ اگر آري ؛کجا؟در آن ‏نقطه چه کرديد؟<‏‎/-‏>‏

اگر به مواضع ما در روزنامه هاي صدر انقلاب مراجعه کنيد و مصاحبه ها و خاطرات خلخالي را بخوانيد خواهيد ديد ‏که ما به کرات به آ ن نوع اعدام ها اعتراض کرده ايم. پس از پيروزي انقلاب يا مي بايستي عفو عمومي اعلام مي شد يا ‏آنها که عوامل کشتارو شکنجه مردم بودند محاکمه مي شدند. مرحوم طالقاني، بازرگان و کسان ديگر، از جمله خود ‏من، بر اين باور بودند که عفو عمومي داده شود. مرحوم طالقاني با اشاره به حمله مردم به خانه سرهنگ زيبائي، در ‏خيابان هدايت و آتش زدن آن، به آقاي خميني پيشنهاد داد که هنگام ورود به ايران، مثل پيامبر در فتح مکه، عفو عمومي ‏اعلام نمايند. اين پيشنهاد مورد قبول واقع نشد. اما آن نوع کشتن ها هم مورد قبول ما نبود و ما آن ها را وهن انقلاب و ‏جمهوري اسلامي دانسته و مي دانيم. علاوه بر کساني که نام بردم که مخالف آن اعدام ها بودند، به ياد دارم در جلسه ‏شوراي انقلاب در منزل آيت الله مهدوي کني، افرادي چون مرحوم آيت الله مطهري نيز با آن نوع اعدام ها و عملکرد ‏خلخالي شديداًمخالفت کردند. ‏


‏<‏-‏>به طور مشخص کدام اعدام ها شمارا منقلب کرد؟<‏‎/-‏>‏

در ميان اعدام شدگان کساني هم بودند که مرتکب گناهي نشده بودند و اعدام آنها واقعاً براي ما وبسياري غير قابل قبول و ‏تحمل بود. در اعتراض به اعدام اين افراد بود که خلخالي گفت اگر بي گناه کشته شده باشند به بهشت مي روند. ‏


‏<‏-‏>شما با ارتشبد فردوست يا تيمسار مقدم، ديدارو مذاکراتي داشته ايد؟‎ ‎در چه زمينه هايي؟<‏‎/-‏>‏

خير در هيچ زماني.‏

‏<‏-‏>کودتا و اعدام قطب زاده<‏‎/-‏>‏


‏<‏-‏>آيا صادق قطب زاده واقعا مي خواست کودتا کند؟‏‎ ‎چرا او را اعدام کردند؟‎ ‎از لحظه اعدام او مطالب مختلفي ‏نقل شده. مي توانيد از آن لحظه بگوييد؟<‏‎/-‏>‏

صادق قطب زاده در يک دادگاه سر بسته و بطور محرمانه محاکمه شد. به جز آنچه رئيس دادگاه او گفته و نوشته است ‏اطلاعات مستقل قابل اعتنائي در دسترس نيست. اما چرا او را اعدام کردند؟ در کتاب‎ ‎‏"کا.گ. ب در ايران" مطالب قابل ‏توجهي در اين زمينه وجود دارد که بايد بررسي شوند. در مورد آخرين لحظات حياتش مطلبي را در خاطرات زندانيان ‏بعد از انقلاب، که در خارج کشور جمع آوري ومنتشر شده است خوانده ام. بيش از آن چيزي نمي دانم.‏


‏<‏-‏>به هر حال به نظر مي رسد به دلايل مختلف بايد موضوع اعدام قطب زاده براي شما مهم باشد و به آن از ‏زواياي مختلفي نگاه کرده باشيد. نه؟‎ ‎حتي کنجکاو هم نبوديد که پرس و جويي بکنيد؟<‏‎/-‏>‏

اعدام قطب زاده براي من بسيار مهم بود؛ نه براي آنکه سال ها با هم در يک سنگر مبارزه مي کرديم و نه فقط براي ‏اينکه او بهترين سالهاي جواني اش را در مبارزه گذراند، بلکه براي فهم رويدادهاي درون انقلاب و انحرافات آن مهم ‏بود و هست. هم کنجکاو بودم و هستم و هم پيگيري مي کنم. ‏

‏<‏-‏>حذف نيروهاي ملي<‏‎/-‏>‏


‏<‏-‏>مهم ترين چهره ها يا نيروهايي که در حذف افرادي مانند شما يا به طور کلي جريان ملي ـ مذهبي ها از ‏گردونه حکومت نقش داشتند، چه کساني بودند؟<‏‎/-‏>‏

کسي ما را از گردونه حکومت حذف نکرد؛ ما خود حاضر نشديم بپذيريم که براي ماندن وسيله هاي ماندن را توجيه ‏کنيم. اما در فرايند تقابل وحذف روشنفکران ديني و نهضت آزادي ـ به اصطلاح آ ن زمان ليبرال ها ـ در فاز اول ‏نيروهاي چپ با روحانيان هم دست و هم گام شدند. اما وقتي روحانيان موقعيت خود را تثبيت کردند، نيروهاي چپ را ‏نيز از صحنه بيرون راندند. تحليل برخي از نيروهاي چپ اين بود که دولت بازرگان مثل دولت کرنسکي در انقلاب ‏روسيه است و بايد با همکاري با روحانيان آن را ميان بر داشت؛ وچون روحانيان قادر به اداره امور نيستند، کشور را ‏به نقطه اي مي برند که به تعبير لنين نه حاکمان مي توانند حکم برانند و نه مردم قبول حکم مي کنند، نيروهاي چپ مي ‏توانند خود را حفظ کنند، در شورا ها و نيروهاي نظامي نفوذ کنند تا در آن شرايط با يک جهش قدرت را( بر طبق ‏نظريه جهش لنيني انقلاب) در دست گيرند. برخي از نيرو هاي غير چپ و حتي مذهبي نيز درفرايند حذف جريان ملي ‏ـ اسلامي مشارکت داشتند. ‏


‏<‏-‏>آن گروه ها و افراد امروز کجا قرار دارند؟<‏‎/-‏>‏

برخي از اين گروه ها خود قرباني وضعيتي شدند که باني آن بودند، ولي بعضي از آن ها هنوز بر سر کارند.‏


‏<‏-‏>اين برخي ها اسم ندارند؟<‏‎/-‏>‏

کساني که با تحولات دروني انفلاب آشنا هستنداين گرو ه ها را مي شناسند.‏


‏<‏-‏>در طول اين سال ها با آقاي خامنه اي ديداري داشته ايد؟ تقاضاي ديدار کرده ايد؟<‏‎/-‏>‏

خير. ما با گفت و گو در شرايط مناسب منطقي با همه گروه ها و شخصيت هاي موثر در تحولات داخلي کشور در ‏راستاي منافع ملي موافقيم و در نشريه وفاق ملي در سال 81 شرايط و فرايند مطلوب آن را توضيح داده ايم. اين شرايط ‏در خصوص مقام رهبري فراهم نشده است.‏

‏<‏-‏>همکاران جمهوري اسلامي<‏‎/-‏>‏


‏<‏-‏>در جو پر گرد و غبار امروز، هر کس که مخالف حکومت اسلامي بگويد و در عين حال هنوز زنده باشد، از ‏ديد برخي، مامور است و کاسه اي زير نيم کاسه اش. نظرتان در اين مورد چيست؟‎ ‎چرا برخي مخالفان اين حکومت مي ‏توانند تا جاهاي بسيار دوري بروند، برخي نه؟ متغيربودن آستانه تحمل حکومت در برابر افراد مختلف، ناشي از ‏چيست؟<‏‎/-‏>‏

اين سخنان يا از سر بي اطلاعي است يا غرض ورزي. نه مخالفان حاکميت همه از يک جنس هستند و نه ادبيات آنان ‏يکسان است ونه حاکمان در بر خورد با مخالفان يکپارچه هستند. همه اين عوامل در برخورد ها اثر گذار است.‏


‏<‏-‏>با کدام مخالفان برخوردها سخت تر است؟‎ ‎چرا؟<‏‎/-‏>‏

در موفقيت در مبارزات سياسي علني و قانوني، همان اندازه که رفتار حاکمان موثر است، رفتار و طرز کار فعالان ‏سياسي نيزاهميت دارد. ما بايد حرفمان را محکم و قاطع، اما قانوني بزنيم. درست است که در شرايط فعلي قانون نقش ‏چنداني ندارد اما ما بايد چارچوب هاي و مقررات مبارزه قانوني و علني را رعايت کنيم. ‏


‏<‏-‏>مي گويند حکومت اسلامي از سر برنامه ريزي، خود مخالفين کنترل شده خويش را نيز خلق مي کند. اين ‏حرف شبيه نظر طرفداران تئوري توطئه است يا مي تواند حاوي واقعيتي باشد؟<‏‎/-‏>‏

در اين مورد يک حکم کلي نمي توان داد. ممکن است در مواردي چنين باشداما بايد توجه داشت که در جمهوري اسلامي ‏طيف وسيعي از مخالفان سياست ها و عملکرد هاي حاکميت به طور طبيعي وجود دارند. اينان مخلوق حکومت نيستند. ‏اينان محصول رويدادهاي درون جامعه بعد از انقلاب هستند. ‏
‏ ‏

‏<‏-‏>آيا مواردي را در مورد اين مخالفان سراغ داريد؟<‏‎/-‏>‏

بله؛ اما در شرايط کنوني ذکر نام آنها مفيد نيست.‏


‏<‏-‏>بسيار شنيده ام که مي گويند شما چون اسناد و حرف هاي ناگفته، اما مکتوبي در باره ماجراهاي انقلاب ‏داريد، تا امروز زنده مانده ايد. چنين است؟اگر پاسخ مثبت است، اين اسناد چه نقشي در بازجويي ها مکرر از شما اما ‏عدم دستگيري تان دارد؟کجا هستند اين اسناد؟<‏‎/-‏>‏

اين ها پندارهاي غير واقع بينانه است. مرگ وزندگي دست خداست. زنده ماندن من نتيجه آنچه شما مي گوئيد نيست. من ‏ازمرگ هراسي نداشته وندارم.در طول ساليان دراز مبارزاتم بارها تا آستانه مرگ رفته ام.درآخرين ساعات شبي که ‏عازم فرودگاه پاريس براي پرواز به ايران بوديم، تمام کساني که در طي آن 118 روز در نوفل لوشاتوبه نوعي در ‏فعاليت ها حضور داشتند با آقاي خميني جلسه اي داشتند و مراسم تشکر از آن ها و خداحافظي بر گزار شد. بعد از رفتن ‏افراد، من يک صحبت خصوصي با ايشان کردم و از ايشان خداحافظي کردم. گفتم با توجه به آنچه من در اين جا ديدم، ‏در ايران شما را دوره مي کنند و مرا هم نخواهند گذاشت که شما را ببينم. گفتند چکار مي خواهي بکني. گفتم مي ‏خواهم بروم قلندري کنم. خنديدند؛ پرسيدند: يعني چي. گفتم مي خواهم بروم ايران گردي، جامعه را بررسي کنم که چه ‏تغييراتي در آن رخ داده که اين انقلاب را سبب شده است. سپس ايشان با تشکر از کارهائي که انجام شده بود در پشت ‏قراني که همراه داشتم متني به يادگار نوشتند. چند روز بعد از ورود به ايران، حاج احمد آقا به ديدنم آمد و گفت: پدرم ‏پيغام دادند که مگر کار تمام شده است که فلاني نمي آيد. گفت: پدرم با شما کار دارد و مي خواهد شما را ببيند. قبول ‏کردم و با هم رفتيم. در ديدار خصوصي، آقاي خميني بعد از حال و احوال از من خواستند به عنوان نماينده ايشان به ‏شوراي انقلاب بروم؛‏‎ ‎من اما امتناع کردم و نگراني خود را از آنچه پيش بيني مي کردم توضيح دادم. گفتم من از علاقه ‏شما به خودم واقف هستم و تشکر مي کنم. اما نگران هستم. نه من امير کبير هستم و نه شما ناصرالدين شاه. ناصرالدين ‏شاه برغم خدمات امير کبيربه اوو نيزبرغم علاقه اي که به امير کبير داشت، در نهايت دستور قتل اميرکبير را داد. من ‏نمي خواهم روزي برسد که به دستور شما کشته شوم. ايشان لحظه اي بفکر فرو رفت و سپس گفت تا زنده هستم نمي ‏گذارم آسيبي به شما برسد.‏‎ ‎در همين ارتباط همه مي دانند که در زمان حيات آقاي خميني، از جمله در سال 67 پس از ‏انتشار نشريه هشدار در زمينه جنگ تحميلي، مسئولان کشور نزد ايشان رفتند تا مجوز باز داشت همه اعضاي نهضت ‏را بگيرند. ايشان مخالفت کردندواجازه ندادند. در يک نوبت گفتند که به بازرگان، سحابي و يزدي کاري نداشته باشيد ‏در نتيجه آقايان صباغيان، توسلي و منصوريان را بازداشت کردند. در بک نوبت ديگر گفتند بازرگان، سحابي و يزدي ‏دين دارند اما با ما نيستند. شما برويد فکري براي آنهائي بکنيد که مي گويند با ما هستند اما دين ندارند. در نوبتي ديگر ‏مسئولان که دنبال مجوز بازداشت بودند به ايشان گفتند نهضتي ها ضد روحاني هستند. ايشان جواب دادند که آنها ضد ‏شما هستند نه ضد روحاني. آنها گفتند که اينان ضد شما هم هستند. ايشان جواب دادند ضد من باشند؛ مگر من جزو ‏اصول دين هستم که اگر کسي با من مخالف بود او را بگيريد. درسال 1381بعد از پنجاه و سومين جلسه بازجوئي ام که ‏آخرين جلسه هم بود، از باز جو پرسيدم چرا احکام صادر شده عليه اعضاي نهضت ازادي را اجرا نمي کنيد؟ پاسخ داد ‏که اول تکليف تو بايدروشن بشود. زيرا اگر احکام آن ها به اجرا گذاشته شود وتوآزاد باشي با مصاحبه هائي که مي کني ‏موضوع ابعاد جهاني پيدا مي کند. جواب دادم که خب، حال که مي گوئيد باز جوئي من تمام شده است، حکم مرا هم ‏بدهيد تا با دوستان با هم به زندان برويم. گفت در مورد تو کار ما مشکل است. تو نماينده امام و چنان و چنين بودي. با ‏اين حال من هم مصون از آزار ها و اذيت ها نبوده ام. در سفري به شيرازبراي سخنراني، در همان زمان که نماينده ‏مجلس هم بودم، در مسجد مورد حمله گروه هاي فشار شناخته شده، قرار گرفتم و مجروح شدم. در19 آبان 1363، بعد ‏ازسخنراني ام در دفتر نهضت آزادي به مناسبت گروگانگيري، با پرتاب بمب هاي انفجاري و آتشزا به منزل مسکوني ام ‏توسط گروهاي فشار وابسته به حاکميت، قسمتي از ساخمان ويران و خسارات سنگيني وارد کردند. خوشبختانه خانواده ‏در منزل نبودند و خسارات جاني نداشت. در تمام حملاتي که به دفتر نهضت آزادي مي شد، همه ما مورد ضرب و شتم ‏قرار مي گرفتيم. سوابق و مشروح اين حملات در اسناد نهضت آزادي ايران، در سايت نهضت در دسترس است. ‏درآذرماه سال 1377، در آخرين روز کنفرانس سران اسلامي در تهران، به دنبال شکايت معاون امنيتي وقت وزارت ‏اطلاعات ـ سعيد امامي ـ به دادگاه انقلاب احضار و همان روز بازداشت و به بند 209، که زير نظر مستقيم وزارت ‏اطلاعات قرار دارد، منتقل شدم. موضوع اتهام اين بود که من در يک نشست محدود اعضاء و علاقمندان نهضت آزادي ‏سخني گفته بودم که آن را توهين به مقام رهبري دانسته بودند. در يکي از جلسات باز جوئي، با حضور وکيل ام ـ آقاي ‏دکتر صدرـ قاضي احمدي، که چند سال قبل ترور شد، در پاسخ به اعتراض من که بازداشت من بر خلاف نظر آقاي ‏خميني است، گفت من به همراه سران کشور در آن نشست با رهبر فقيد انقلاب، که پيشنهاد واصرار برموافقت ايشان با ‏بازداشت سران نهضت بود و ايشان با آن مخالفت کردند، بودم. اما ايشان به اين پرسش من که پس چرا مرا با شکايت ‏ودستور سعيد امامي بازداشت کرده ايد، جوابي نداشت.خلاصه آنکه موقعيت افراد فرق مي کند. من در طول سال هاي ‏قبل از انقلاب در فعاليت هاي اسلامي ام با بسياري از احزاب و سازمان هاي اسلامي در کشور هاي مختلف در تماس و ‏همکاري نزديک بوده ام. به واسطه نقش و حضورم در انقلاب، موقعيت بين المللي خاصي دارم. بعد از درگذشت ‏شادروان مهندس بازرگان، سازمان هاواحزاب اسلامي در کشور هاي اسلامي تلگراف ها و نامه هاي تسليت خود را ‏براي من فرستادند، در حالي که من هنوز به جانشيني مهندس بازرگان انتخاب نشده بودم. هنگامي که در سال 1377، ‏در آخرين روز کنفرانس سران کشورهاي اسلامي در تهران، در دولت آقاي خاتمي، باز داشت شدم برخي ازمقامات ‏کشورهاي اسلامي و رئيس هيات اجرائي کنفرانس به دولت ايران کتباً اعتراض کردند، به طوري که موضوع در هيات ‏دولت مطرح شد. شنيدم آقاي خاتمي گفته بود که اگر چه ما فلاني را به کنفرانس دعوت نکرده بوديم اما مهمانان ما با ‏ماشين هاي ما براي ديدن وي به منزلش مي رفتند و حالا هم آن ها به بازداشت او اعتراض مي کنند. در ميان کساني که ‏در انقلاب فعال بوده اند کمتر کسي موقعيت بين المللي مرادارد. اين رامي توان از مراجعات فراوان رسانه هاي جهاني و ‏مصاحبه ه ئي که صورت مي گيرد، دريافت. ‏
‏ ‏

‏<‏-‏>توجه داشته باشيد که با افراد مختلف در موقعيت هايي مشابه برخوردهاي سختي شده است؛ نمونه اش آقاي ‏نوري. اقاي مهندس سحابي.‏‎ ‎خواهش مي کنم اين بحث را بيشتر باز کنيد چرا که حمايت رهبر انقلاب اسلامي در موارد ‏زيادي کار ساز نبوده است.قبول نداريد؟<‏‎/-‏>‏

در اين مورد بهتر است به جاي گمانه زني، نظر متصديان امور را که در جايگاه تصميم گيري هستند جويا شويد. اصولا ‏اگر فشار بيشتر فايده اي بيشتراز هزينه داشت، در انجام آن ترديد نمي کردند. ما در راستاي منافع ملي بايد طوري عمل ‏کنيم که امکان تداوم برنامه هاي اصلاحي در جامعه وجود داشته باشد. ‏

‏<‏-‏>اصلاح حکومت<‏‎/-‏>‏


‏<‏-‏>در برابر بحث هايي که انقلاب دومي را بر نمي تابد و سخن از اصلاحات مي کند، هميشه اين سئوال مطرح ‏مي شود که:اصلاح چه چيز؟‎ ‎همين حکومت؟!‏‎ ‎پاسخ شما به اين سئوال چيست؟‎ ‎آيا جز انقلاب يا اصلاح، راه ديگري ‏براي برونرفت از اين وضع مي شناسيد؟ چه راهي؟<‏‎/-‏>‏

درسخنراني ام در موسسه خاور ميانه در واشنگتن دي سي در فروردين سال جاري و در مصاحبه اي که چندي قبل ‏سايت امروز با من داشت(خرداد1387) توضيح داده ام که در ايران انقلابي از نوع انقلاب سال 57 نه امکان دارد و نه ‏مفيد خواهد بود. شرايط ايران با گرجستان و اوکراين متفاوت است و انقلاب مخملي يا نارنجي ميسر نيست. ايران با کره ‏شمالي، ليبي، عراق و افغانستان فرق دارد. تغيير و تحول در ايران غير قابل اجتناب است، اما تغييرات درون زا و ‏متناسب با شرايط ايران خواهد بود. به همين دليل جنبش اصلاح طلبي يک واقعيت غير قابل انکار است. واقعيت جنبش ‏اصلاح طلبي به اين معناست که پس از پيروزي انقلاب، انحرافي از مسيرآرمان هاي اوليه انقلاب صورت گرفته است. ‏در برابر اين انحراف دو خط مشي مطرح شده: براندازي يا اصلاحات تدريجي.دراجلاس افتتاحيه کنگره نهضت آزادي ‏ايران در سال 1363 در سخنراني خود از جانب شوراي مرکزي تحليلي را ارائه دادم مبني بر اينکه چرا نهضت آزادي ‏با براندازي مخالف است و آنرا نه ممکن ونه مفيد مي داند؛ و چرا تنها راه را مبارزه علني، قانوني ومسالمت آميز مي ‏داند. بر اندازي، اگر ممکن باشد بدون قوه قهريه ميسر نيست. هر قدرتي که با نيروي قهريه به دست آيد با اعمال زور ‏خودرا حفظ خواهد کرد. اگر در آن تاريخ نهضت آزادي تنها گروه سياسي بود که خط مشي استراتژيک اصلاحات را ‏مطرح مي ساخت، امروزاين خط مشي يک فرايند غالب درقلمرو سياسي ايران شده است. براي اصلاح دو شيوه تغيير ‏مطرح مي باشد: اصلاح ساختار حقوقي، که منظور تغيير در اصول قانون اساسي است. دوم اصلاح ساختار حقيقي، که ‏منظور تغيير در عملکرد و رفتار سياسي صاحبان قدرت است. جنبش اصلاح طلبي در واقع با بررسي تجارب تاريخي، ‏بر اين باور است که تغيير در ساختارحقوقي، لزوماً به دموکراسي منجر نمي شود. به موجب ساختار حقوقي قانون ‏اساسي مشروطه، شاه بايد سلطنت مي کرد نه حکومت، اما در دوران پهلوي ها، پادشاه حکومت مي کرد نه سلطنت. اما ‏در همين تجربه تاريخي ما شاهد آن بوديم که هرزمان نيروي سياسي مردمي قابل توجهي در صحنه سياسي ايران شکل ‏گرفته است، نظير جنبش ملي شدن صنايع نفت به رهبري شادروان دکتر مصدق در سالهاي 1328 تا 1332، شاه ‏نتوانسته است فرا قانوني عمل کند. هر زمان هم که به تحريک بيگانگان خواست فراقانوني عمل کند شکست خورد، ‏نظيرسي تير1331. تجارب تاريخي به ما مي گويد براي اصلاح ساختار هاي حقيقي نياز به حضورموثر نيروي متشکل ‏سياسي است تا با حضور اين نيرو، حاکمان جرات عمل فراقانوني را پيدا نکنند. پيگيري و تحقق اين خط مشي کار ‏آساني نيست. بسيار زمان بر است. صبر بسيار مي خواهد. اما از هر راه حل ديگري مطمئن تر است. احتمال دارد که ‏ساختار حقيقي آنقدر انعطاف ناپذير باشد که اين راه حل به نتيجه نرسد؛ در آنصورت و تنها در آن صورت است که راه ‏حل هاي ديگر، توسط نسلي ديگر، مطرح خواهند شد. اين نيز بر اساس تجربه در ايران وساير کشور هاست. خلاصه ‏اين تجربه اين است که راه حل قهر آميز، انتخاب يک گروه پيشتاز در يک جامعه نيست، بلکه نتيجه ناکامي و بي ‏حاصلي خط مشي اصلاح طلبي است. هنگامي که تمام راه حل ها براي تغييرات مسالمت آميزآزمايش شد و نتيجه نداد، ‏خود جامعه به جمع بندي جديد براي اتخاذ شيوه هاي جديد مبارزه براي تغيير خواهد رسيد. اين تجربه ايست که در ‏مبارزات ضد استبدادي قبل از انقلاب هم به وقوع پيوست. هنگامي که مبارزات مسالمت آميز قانوني در سال هاي ‏‏1340به نتيجه نرسيد و کمترين اعتراضات با خشونت پاسخ داده شدودر 15 خرداد1342 وحشت حاکمان و تزلزل ‏دروني آنان منجر به قتل عام مردم شد، ناگهان همه گروه ها، چپ، راست، مذهبي يا غير مذهبي، مستقل از يکديگربه ‏جمع بندي ضرورت جهاد مسلحانه رسيدند. در واقع اين تصلب و انحطاف ناپذيري حاکمان بود که مبارزه مسلحانه را ‏بر کل جنبش تحميل کرد. اما به نظر من ايران به آن نقطه نمي رسد. هم به دليل تغيير گفتمان انقلاب به گفتمان ‏اصلاحات در سطح جهاني وهم به علت شرايط مناسبات خاص قدرت در ايران. به نظر مي رسد مناسبات دروني ‏نيروها، در درون وبيرون حاکميت به گونه ايست که دير يا زود تغييرات در ساختار حقيقي و حقوقي، ولو بطور نسبي ‏پذيرفته خواهد شد. در اين راستا بر اين باورم که توجه به تجربه شوروي سابق، به عنوان يک حکومت توتاليتر با ‏نيروي نظامي و سازمان امنيت بسيار مقتدر، مي تواند آموزنده باشد.‏

‏ ‏
‏<‏-‏>يعني شما انتظار داريد که به طور مثال جمهوري اسلامي بار ديگر به شرايطي مانند دوم خرداد بازگردد؟در ‏آن صورت صاحبان قدرت امروز کجا خواهند رفت و نقش شان چه خواهد بود؟‎ ‎باز راه اندازي دولتي موازي و قدرتمند ‏تر از دولت"تدارکاتچي"؟<‏‎/-‏>‏

حرف من اين است که قرائن و شواهد حرکت کلي را به آن سمت و سو نشان مي دهد. اما کي و چگونه؟ نمي توان پيش ‏بيني کرد. ‏

‏<‏-‏>انتخابات و نظارت بين المللي<‏‎/-‏>‏


‏<‏-‏>نهضت آزادي از لزوم انتخابات تحت نظارت هاي بين المللي سخن گفته است. اين کار ممکن نيست، هست؟‎ ‎چگونه؟‎ ‎اميدي به انجام آن داريد؟<‏‎/-‏>‏

‏ نظارت بين المللي امکان پذير است و در بسياري از کشور ها انجام گرفته است. آخرين آن درانتخابات آذربايجان بود ‏که ايران هم ناظريني به آن کشوراعزام نمود. اما طرح آن لزوماً به معناي امکان انجام آن نمي باشد بلکه مي تواند ‏موجب تغيير در فضاي سياسي ايران و باز شدن آن بشود. ‏


‏<‏-‏>دنيا در شرايطي هست که گوادالوپ ديگري درآن برگزار شود؟ با شرکت چه کساني؟در چه شرايطي؟از پس ‏آن گوادالوپ چه برخواهد آمد؟<‏‎/-‏>‏

هر نوع تغيير معنا داري در ايران لاجرم بايستي درون زا باشد. دموکراسي کالا نيست که از يک کشور به کشورديگري ‏صادر يا وارد شود. در حکومت شاه قدرت هاي خارجي نقش تعيين کننده داشتند، بنابراين کنفرانسي از نوع گوادالوپ ‏در راستاي تغييرموضع سياست هاي خارجي اثر گذار بود، اما حکومت کنوني ايران اينگونه روابط را با جهان خارج ‏ندارد. اثر گذاري قدرت هاي خارجي محدود است. آن سياست هائي اثر گذار خواهند بود که در راستاي تغييرات و ‏تحولات دروني باشند.‏


‏<‏-‏>در اين "بايستي" و اينکه دموکراسي بايد درونزا باشد بحثي نيست؛ بحث در مورد امکان است.با توجه به ‏سياست خارجي کنوني و پرونده هاي مختلف جمهوري اسلامي، امکان اجماع جهاني به منظور وارد آوردن فشارهاي ‏تعيين کننده بر رفتار مسئولين جمهوري اسلامي وجود دارد؟‏‎ ‎

من خيلي اميد وار نيستم و براي آن حساب باز نکرده ام.‏

‏<‏-‏>و آينده<‏‎/-‏>‏


‏<‏-‏>مهم ترين اميدهايتان براي ماندن و گفتن و ايستادن چيست؟<‏‎/-‏>‏

بالاترين اميد م تحقق آرمان هاي آن هموطناني است که بيش از صد سال براي آن مبارزه کرده اند ومي کنند. با تمام ‏وجود براين باورم که دير يا زود، چه من و امثال من باشيم يا نباشيم، جنبش براي آزادي در ايران پيروز خواهد شد. ‏راهي طولاني طي کرده ايم و راهي طولاني تر در پيش داريم. راه آزادي وآباداني ايران جاده اي آسفالته و يا حتي ‏شوسه نيست. راهي است بس پر نشيب و فراز. سري سر شار از عشق و شوق، اراده اي استوار و دلي به بزرگي هستي ‏و ايماني مقرون به يقين مي خواهد، تا نه از ملامت ملامت کنندگان و نه از جفاي ياران و نه از بي انصافي مخالفان و نه ‏ازبي رحمي دشمنان ونه از تهمت هاي بيشرمانه دروغ پردازان از پاي نيفتيم. زبان حالم درماندنم، ايستادنم و گفتنم اين ‏شعر اقبال پاکستاني است: ‏

ساحل افتاده گفت گرچه بسي زيستم ‏
هيچ نه معلوم شد بهر چه من زيستم
موج زخود رفته اي باز خراميدوگفت
هستم اگر مي روم، گرنروم نيستم


‏فرداي شخصي تان را چگونه مي بينيد؟<‏‎/-‏>‏

در آستانه قبول دعوت حق هستم. اميد وارم تا آخرين لحظات بتوانم آنچه را که در مصلحت هموطنان و ميهنم و موجب ‏آزادي و استقلال و آباداني ايران عزيز باشد انجام دهم تا رو سپيد با خداي خود روبرو شوم.‏



No comments:

Post a Comment