Wednesday, February 18, 2009

توي ده شلمرود، حسني تك و تنها بود!



توي ده شلمرود، حسني تك و تنها بود!‏‎
در باره منوچهر احترامي - پنجشنبه 1 اسفند 1387 [2009.02.19]
‎ توي ده شلمرود،حسني تك و تنها بود، ‏حسني نگو بلا بگو، ‏تنبل تنبلا بگو... ‏
اين پرتيراژترين شعري است که شاعري سروده است و به زبان فارسي روي کاغذ چاپ شده است. تيراژ برخي نسخه ‏هاي مجموعه "حسني" منوچهر احترامي بين 3 تا 5 ميليون نسخه ارزيابي مي شود. منوچهر احترامي، طنز پرداز و ‏داستان نويس معاصر ايراني روز سه شنبه 22 بهمن ماه، همزمان با سالروز پيروزي انقلاب 57 درگذشت. ‏‏ خبر درگذشت او يک روز بعد، توسط خواهر زاده اش اعلام شد. آنچنان که در تيترها آمده بود احترامي در سن 67 ‏سالگي در حالي که مي خنديد و مي خنداند به دليل عارضه قلبي جان سپرده بود. پيکر او 25 بهمن ماه در قطعه ‏هنرمندان بهشت زهرا در خاک آرميد. پورنگ پيروزفر، خواهرزاده منوچهر احترامي، که هدايت مراسم سوگواري و ‏برنامه خاکسپاري وي را بعهده داشت، خواست تا علاقمندان، شاگردان و دوستان احترامي دخالتي در تصميم گيري ‏هايش نکنند. همو درخواست کرده بود، تا علاقمندان از رفتن به بيمارستان و خانه احترامي پرهيز کنند. ‏
پيروزفر در يادداشتي که خبر از زمان مراسم تدفين مي داد، با عنوان "توي ده شلمرود حسني تك و تنها موند" نوشته ‏بود: "دشوار است خبر دادن درگذشت مردي كه عمرش را براي خنده‌ هاي مردمان و شادي كودكان صرف كرد و ‏براي همه ما آغوشي مهربان بود‎.‎‏" درگذشت خالق اثر "حسني نگو يه دسته گل" جامعه ادبي و هنري ايران را واقعا ‏عزادار کرد. ‏
زرويي نصرآباد در رثاي او ذيل مطلبي با عنوان "احترامي در راه بهشت.‏‎..‎‏" نوشت: "در انتخاب تيتر يا عنوان مطلب ‏نيز شك دارم؛"... آري زمستان بود و گل پژمرد..."، يا "باد ما را نيز خواهد برد" يا "احترامي مرد!" اين روزها من از ‏تماس صبح‌ زود و زنگ يك ريز پيامك‌ ها، بي‌ پاسخ و بي ‌خواندن، اول اشك مي ‌ريزم‎.‎‏ اينجا گل‌آقا، آن طرف شاپور، ‏اين گوشه عمران صلاحي، آن طرف ‌تر پورثاني، اين طرف شاهاني، آن سو... باز طنازان؛ سرسبز و دلباز است اينجا، ‏اين بهشت تن ‌پردازان‎.‎‏ استاد احترامي، آن مرد مهربان، با آن وجود ساده و آن طنز دلنشين، با خنده‌ها و شيطنت ‏كودكانه‌ اش، در طنز فارسي، نامي بزرگ و نادره‌ اي جادوانه است. بي‌شك نبود مرد زبان‌ آوري چون او، داغي ‏هميشگي است؛ تسلي‌پذير نيست‎.‎‏ او در نقيضه‌ سازي و انواع نظم و نثر، در عرصه پژوهش و تحقيق، در طنز كودكان، ‏بنيانگذار يك روش منحصربه‌ فرد و يك سبك تازه بود‏‎.‎‏ در برگ برگ طنز معاصر، تأثير ديدگاه و نوشتار آن بزرگ، ‏بي‌شبهه ماندني است‎.‎‏" ‏
گل آقا نوشته بود که به نثر و شعر او رشک مي برد. رضا رفيع طنز پرداز معاصر نثر منوچهر احترامي را سهل و ‏ممتنع توصيف و گفت: "يادم هست مرحوم كيومرث صابري فومني (گل‌آقا) چندين بار نثر استاد احترامي را به لحاظ ‏قرص و محكمي به دانه‌ هاي محكم ساچمه تشبيه مي‌ كرد كه چنان كنار هم قرار مي‌گيرند كه يك ذره هم امكان تكان ‏دادن آن وجود ندارد. صابري فومني اين را در بيان ميزان استحكام و پختگي نثر استاد احترامي مي ‌گفت‎.‎‏ مرحوم ‏صابري فومني تنها پيشاني را كه بوسه مي ‌زد پيشاني استاد احترامي بود و هر وقت كه استاد احترامي وارد گل ‌آقا مي ‏‏‌شد هر كس ديگري هم كه حضور داشت مرحوم صابري فومني فقط پيشاني ايشان را بوسه مي‌زد‎.‎‏" ‏
پوپک صابري‎ ‎دختر كيومرث صابري فومني مديرمسئول مجله "گل آقا" هم گفت: "پدرم به منوچهر احترامي لقب ‏‏"جواهرساز" داده بود؛ چرا كه او از كلمات همچون نگين بهره مي‌برد. پدرم معتقد بود كلمات در دستان احترامي ‏همچون گوهري مي‌ درخشند و او به درستي آنها را كنار هم قرار مي‌دهد‎.‎‏" ابراهيم نبوي، طنز نويس معاصر مقيم ‏بلژيک نيز درباره منوچهر احترامي مي گويد: " بزرگترين شاهکار احترامي اين بود که بيست سال مهم ترين حرف ها ‏را در تيراژ ملي براي همه بچه هاي اين کشور زد و همه آنها را با شعرزيباي فارسي اش خنداند. پس از ايرج ميرزا او ‏بهترين شاعر اشعار طنز براي کودکان بود، اگرچه تاثير احترامي از ايرج قطعا بيشتر و عميق تر است. اين ها همه ‏حرف هاي منوچهر احترامي براي کودکان است، او در نثر نويسي نيز بي نظير بود." پير طنز نويسي ايران از خود ‏بيش از 50 عنوان کتاب به يادگار گذاشته، که از آن جمله مي توان به "جامع الحكايات"، "بچه‌ ها من هم بازي"، "حسن ‏‏‌کچل و سه بزغاله"، "حسني نگو يه دسته گل"، "سليمان بابا سليمان"، "طنز در ادبيات تعزيه" و "آي قصه قصه قصه، ‏نون و پنير و پسه" نام برد.‏
‎‎منوچهر احترامي که بود؟‎‎
منوچهر احترامي به سال يک هزار و سيصد و بيست در شرق تهران متولد شد. وي اولين فرزند خانواده اي بود، که ‏سال ها بعد، غير از منوچهر يک دختر و يک پسر ديگر نيز داشتند. خانواده پدري اش قريب به 400 سال ساکن تهران ‏فعلي بوده و در سده ي گذشته اغلب عنوان "ميرزا" داشتند. پدربزرگش اهل تجارت، و پدرش نيز کارمند اداره دارايي ‏بود. مادرش آخوندزاده بود و از خانواده "مسجد حوضي" بود. از نظر مالي، وضعيت متوسطي داشتند. کودکي منوچهر ‏در شرق تهران سپري شد. به سال 1327 به دبستان محمديه رفت. چند سالي نگذشته بود که دبستانش را تغيير دادند و ‏او دبستان را در مدرسه "سلمان" به اتمام رساند. ‏
آنچنان که خود تعريف کرده، دانش آموزي باهوش اما شيطان بوده است، به نحوي که نمره اخلاق کلاس چهارم او "3" ‏بوده است. خود گفته است: "بچه درس نخوان شاگرد اولي بودم!" در هشت سالگي به واسطه هديه اي که به او رسيده ‏بود، با سعدي و غزليات وي آشنا شد و سعي کرد تا با الگو قرار دادن ابيات سعدي، شعري بسرايد. ممارست در اين ‏کار، سال ها بعد از وي شاعري چيره دست ساخت. آنچنان که خود گفته در همان دوران کودکي سعي مي کرد تا ‏قطعات ادبي و حتي رمان با رگه هايي از طنز بنويسد. به سال 1333 به دبيرستان اقبال رفت و در سال 36 توانست ‏سيکل اول را به پايان برساند. به دليل توانايي اش در درس رياضي، براي سيکل دوم در رشته رياضي ثبت نام کرد، اما ‏حوادث آينده اي ديگر براي او رقم زد. ‏
بخوانيد خاطره اي از دوران تحصيل اش: "يادم هست يک بار چون بچه زرنگ کلاس بودم همه امتحان رياضي را از ‏روي دست من نوشتند معلم مان ديد که برگه ام را آويزان کرده ام که بقيه ببينند. با خودکار قرمز بالاي برگه نمره ‏‏"يک" گذاشت و رفت. همه آن امتحان را 18 شدند و من "يک"! جالب است که رفقا هنوز هم اين خاطره بد من را به ‏عنوان خاطره شيرين دوره تحصيلشان همه جا تعريف مي کنند." گويا در دبيرستان مذکور بخاطر شيطنت، يکي از ‏دبيرها قسم مي‌خورد که او را مردود کند. منوچهر احترامي نيز با نظر مدير مدرسه اقبال، پرونده ‌اش را مي ‌گيرد و ‏براي ثبت نام به مدرسه "مروي" مي‌ برد. از آنجا که رياضي جزو رشته هاي مدرسه مروي نبوده، او ادبيات را انتخاب ‏مي کند.‏
‏ آنچنان که خود گفته از اين انتخاب هم خود و هم پدرش که دوست مي داشت فرزندش وکيل شود، خوشنود مي شوند. ‏خودش مي گويد: "چند ماهي رشته رياضي خواندم. چون شيطان بودم بيرونم کردند. جايي اسمم را ننوشتند و مجبور ‏شدم بروم مدرسه مروي در محله ناصرخسرو. چهارم و پنجم را آنجا خواندم و ششم را دارالفنون." در اواخر سال 36 ‏پدر خود را از دست مي دهد، او براي آنکه کمک خرج خانواده باشد، کار مي کند و همزمان درس نيز مي خواند؛ ‏‎"‎آهنگري، در و پنجره سازي و صندلي سازي. از پس اين کارها خوب بر مي‌آمدم‎.‎‏ بعضي وقت‌ ها شبها تا ديروقت کار ‏مي کردم و با اضافه
کاري روزي 18 تومان مي‌گرفتم." سپس به مدرسه "دارالفنون" منتقل شد. جايي که وي خاطرات ‏بسياري از آن دارد و نوشتارش را تاثير گرفته از جو مدرسه مروي و دارالفنون مي داند؛ " انصافا هم سطح اين دو ‏مدرسه بالا بود." ‏
‎‎و اين توفيق را يافت....‏‎ ‎
درسن 17 سالگي اولين کار او در مجله طنز "توفيق" منتشر شد. اولين نوشتار درج شده از او در مجله توفيق يک شعر ‏است؛ "سال 37، اولين بار کارم در نشريه "توفيق" چاپ شد، آن زمان شعر بود، همه ايراني ‌ها جوان که هستند ‏شاعرند، بعضي‌ ها رشد نمي‌ کنند تا پيري هم همان ‌طور شاعر مي ‌مانند‎.‎‏ بعضي‌ ها رشد مي‌ کنند، شعر را ترک مي‌ ‏کنند و دنبال يک کار آبرومندتري مثل نثر نوشتن مي ‌روند‎.‎‏" در همان سال به تحريريه توفيق که توسط حسن، حسين و ‏عباس توفيق مديريت مي شد، دعوت شد تا در دوره سوم مجله توفيق با اين نشريه همکاري جدي و مستمري داشته ‏باشد. دوراني که وي هم درس مي خواند، هم در و پنجره مي ساخت، هم مطالعه مي کرد و هم براي توفيق، طنز مي ‏نوشت.‏
‏ در سال 39 به محض اخذ ديپلم در رشته حقوق دانشگاه تهران پذيرفته شد؛ "ما 25 نفر بوديم که 24 نفرمان براي دوره ‏ليسانس پذيرفته شديم. سال 39 دانشکده حقوق قبول شدم." با گرفتن ديپلم و ورود به دانشگاه به درخواست برادران ‏توفيق از کارهاي ديگر دست کشيده و به عنوان دستيار سردبير مشغول به کار شد، در اين زمان او تنها 19 سال سن ‏داشت. به موازات طنزنويسي، بر روي ادبيات کودک و فولکلور هم کار کرد؛ "اتفاقي گذارم به اين وادي [ادبيات ‏کودک] افتاد. نوعي از ادبيات کودکان هست که تِم آن گسترش‌ يابنده است، جزو ادبيات شفاهي محسوب مي‌شود. اصلاً ‏ادبيات گفتاري ما ادبيات نمايشي يا بازي ‌هاي نمايشي قابل گسترش ‌اند‎.‎‏ به نظر من، طوري طراحي شده که خيلي ‏ماهرانه است، طي سال‌ ها، آدم‌ هاي گمنامي اين کار را کرده ‌اند که گسترش يابنده است، يعني متن خاصي را نداريد که ‏عين آن متن را بگوييد، مثل عمو سبزي‌ فروش‎.‎‏ حدود سال‌هاي 37-38 اين نوع شعر را براي بچه‌ها گفتم که شفاهي ‏مي‌خواندند، هنوز هم گاهي بچه‌ها در کوچه آن ‌را مي‌خوانند چون خودشان مي ‌توانند اضافه يا کم کنند، فقط بايد آن تِم را ‏بلد باشند، نياز به يادگيري کلمه به کلمه يا مصرع به مصرعش نيست؛ مثلاً حسن يک، حسن ارباب و مالک، حسن دو، ‏حسن حرف منو بشنو، حسن قندان رو بردار و در رو." ‏‏ در سال 43 پس از اخذ ليسانس به سربازي رفت و با به پايان رساندن دوره دو ساله سربازي به خدمت مرکز آمار ‏ايران در آمد و به عنوان کارشناس در آن سازمان استخدام شد. چند سال اول خدمت را در يزد گذراند، به موازات کار ‏در يزد، کار تحقيقي بر روي اقوام ايراني و اقليت هاي ديني منطقه يزد را آغاز کرد و همزمان به فراگيري زبان هاي ‏عربي و فرانسوي پرداخت. در دهه پنجاه دوباره به تهران باز گشت، اما به دليل توقيف "توفيق" به کارهاي راديويي ‏رو آورد. وي نويسنده برخي از آيتم ‌هاي برنامه‌ هاي راديويي از جمله "صبح جمعه با راديو" بود. فعاليت مطبوعاتي او ‏نيز قطع نشد و با نشرياتي چون تهران مصور و فردوسي همکاري ‌هايي داشت‏‎.‎‏ ‏‏ پس از انقلاب، تا اوايل دهه شصت با نشريات طنز متعددي همکاري کرد که از آن ميان مي توان به مجله طنز "آهنگر" ‏اشاره کرد. محمود فرجامي از شاگردان او درباره نوشتار احترامي در دوران انقلاب نوشته است: "از نکات بارز قلم ‏احترامي در اين دوران آن است که نه در گير و دار هيجانات انقلابي عنان قلم از کف مي‌دهد و به فحاشي رو مي‌آورد و ‏نه تکنيک‌ هاي ظريف طنزنويسي را فداي شعارهاي پر شور مي کند. چيزي که در فضاي ملتهب آن سال‌ها نادر است. ‏او همواره مستقل بود و اين استقلال راي در کنار هوشمندي و موقعيت‌ شناسي او باعث شد که از معدود روزنامه ‏نگاران و طنزنويسان سياسي-اجتماعي باشد که پيش و پس از انقلاب و در همه دولت‌ ها سر به سلامت برد. او خود در ‏توصيف اين هنرش، آن را به "نشستن روي خط قرمزها و رنگي نشدن" توصيف مي كرد‎.‎‏" ‏ احترامي سپس به فکر نوشتن کتاب براي کودکان افتاد. او در باره نوشتن کتاب علي الخصوص کتاب کودک گفته است: ‏‏"حدود سال‌هاي 61 ـ62 به ‌صورت کتبي [کار] براي کودکان شروع کردم. آن ‌زمان اوايل جنگ بود و در کارهاي ‏مطبوعات فترت ايجاد شده بود‎.‎‏ من و آقاي لطيفي، کاريکاتوريست که از سال‌ 37 با هم کار مي‌ کنيم، سراغ ادبيات ‏کودکان رفتيم و براي بچه‌ ها کار کرديم. چند کتاب نوشتيم و بچه‌ ها استقبال کردند، ما هم، چهار، پنج سالي ادامه داديم. ‏در عرض اين چهار، پنج سال حدود 50 کتاب براي بچه‌ ها کار کردم که 16-17 تا از اين کتاب‌ ها مرتب چاپ ‏مي‌شود‎.‎‏"‏
‏ "حسني نگو يه دسته گل "، " گربه من ناز نازيه"، "بچه‌ها من هم بازي"، "حسن ‌کچل و سه بزغاله"، "سليمان بابا ‏سليمان" و "آي قصه قصه قصه، نون و پنير و پسه"‏‎ ‎از جمله آن 16-17 عنواني هستند که شمارگان شان به بيش از 5 ‏ميليون مي رسد. او در باره شمارگان کتاب "حسني نگو يه دسته گل" مي گويد: " تا به حال پنج، شش ميليون تيراژ ‏داشته است‎.‎‏" منوچهر احترامي همچنين درباره ايده اين داستان معروف که کودکي تا دهه شصتي ها با آن عجين بوده ‏است، مي گويد: "سوژه خيلي ساده است. بچه ‌اي کثيف است با حيوانات مختلف صحبت کند اما آن‌ ها با او صحبت نمي‌ ‏کنند، به حمام مي ‌رود و تميز مي‌ شود، همين!" اشعاري که وي در اين دوران به نام مستعار "پورنگ" سرود، اکنون ‏بر سر زبان اغلب ايرانيان جاري است؛ "حسني ما يه بره داشت" و "دزده و مرغ فلفلي‎"‎‏ از همين جمله اند. ‏‏ احترامي مثل ديگر نخبگان در دهه شصت با سد ارشاد روبرو مي شود؛ "از ديدگاه رسمي تا سال ‌ها اين کتاب [حسني ‏نگو يه دسته گل] مطرود بود و براي اين نوع کار خيلي ناسزا شنيديم. روز اول که اين کتاب مي‌ خواست مجوز بگيرد، ‏وزارت ارشاد مي ‌گفت اين کتاب به درد نمي ‌خورد و اصلاً نمي ‌شود آن‌ را خواند. دو، سه سالي نگذاشتند اين کتاب ‏چاپ شود، سال‌هاي 69-70. استدلال‌ شان هم اين بود که از بس بچه ها اين کتاب را خواندند، خسته شدند. يک کتاب ‏ديگر کار کنيد‎.‎‏ هنوز دارند چاپ مي‌ کنند. خودم هم خبر ندارم که چه اتفاق ‌هايي دارد مي‌ افتد و چه کسي مجوز ‏مي‌دهد، چه کسي چاپ مي‌ کند، چه کسي قاچاقي و چه کسي رسمي توزيع مي‌کند‎.‎‏" آنچنان که گفته مي شود بيش از ‏‏400 عنوان حسني در بازار موجود است، [بدون رعايت و پرداخت حق مولف و مصنف] البته آنچه که احترامي ‏مربوط است، 2 عنوان "حسني نگو يه دسته گل" و "حسني ما يه بره داشت" است که ديگر به سختي در بازار يافت مي ‏شوند. ‏‏ احترامي پيش از مرگش در واکنش به اين عمل زشت و کپي برداري نويسندگان گفته بود: "شايد هيچ جاي دنيا اين طور ‏نباشد که کسي عين همان کار را با يک جمله تغيير دهد يا بسياري از مصرع‌ها، حتي تِم قصه را‌ استفاده کند. اين کارها ‏را کردند عيبي ندارد. بچه‌ها مي‌خرند، منتهي اگر بخواهيد اين کتاب را پيدا کنيد چيزهاي ديگري را پيدا مي‌کنيد، اما ‏کتاب اصلي را نمي‌توانيد پيدا کنيد‎.‎‏" احترامي در اين سال ها کار خود را گسترش داد و قطعاتي که مي ساخت در ‏برنامه هاي کودکان و طنزهاي راديويي چون "صبح جمعه با شما" در سراسر ايران پخش شد. پس از راه اندازي مجله ‏گل آقا در سال 1369 توسط کيومرث صابري فومني، به آن پيوست و تا 18 سال بعد، يعني زمان مرگ "گل آقا" در آن ‏مشغول به کار بود. به يادماندني‌ ترين آثار احترامي نظير "جامع‌الحکايات" و "پير ما گفت..." در نشريات موسسه گل ‏‏‌آقا در همين دوران به چاپ رسيده‌ اند.‏
‏ او در سال 75 از مرکز آمار ايران بازنشسته شد. وي هيچ گاه ازدواج نکرد و ساليان بسياري را تنها در آپارتمانش در ‏تهرانپارس گذرانيد. تدريس در کلاس‌ هاي آموزش طنزنويسي در حوزه هنري و موسسه گل آقا از جمله کارهاي ‏ارزشمند او طي سال‌ هاي اخير هستند. پس از مرگ برادرش محمدرضا، به دليل وخامت حال مادر به خانه وي که ‏‏"ميرزا والده" خطابش مي کرد، کوچ کرده و تا زمان مرگش از وي پرستاري کرد. در سال‌هاي اخير منوچهر احترامي ‏در مراكز و نشست‌هاي بسياري همچون مؤسسه گل ‌آقا، حوزه هنري، سازمان صدا وسيما و شب‌هاي بخارا مورد تجليل ‏و تقدير قرار گرفته بود‎.‎‏ اهل ورزش بود و آنچنان که مي گفت بيماري قلبي در خانواده اش ارثي بود. گويا برادر وي ‏نيز به دليل عارضه قلبي درگذشت و خود منوچهر احترامي نيز در اواخر دهه 50 به دليل مبتلا شدن به بيماري قلبي در ‏اروپا تحت عمل جراحي قرار گرفته بود. ‏
درباره نثر و نظم او سخن بسيار است، اما ذکر چند مورد آن ها خالي از لطف نيست؛ رويا صدر، طنز نويس و ‏پژوهشگر ادبي درباره او مي گويد: "او به ما آموخت که چگونه بايد در طنز دغدغه نوجويي داشت و حتي با وجود ‏بودن در قله طنز نيز به تکرار نيفتاد. از وي آموختيم که اين گونه نوشتن نيازمند تحقيق و مطالعه است و مي‌شود با ‏تسلط در موضوع، روي خط قرمز نشست ولي رنگي نشد. او نشان داد که مي‌توان در مضمون به روز بود و نگاه نو ‏داشت و به ورطه کهنگي نيفتاد‎.‎‏ او کلمه را مي‌شناسد و ارزش آن را مي‌داند و همچون تکه ‌اي جواهر کلمه را سرجاي ‏خود مي‌نشاند. نگاه او بومي اما در عين حال جهاني است چون متکي بر مهر و عطوفت و شفقت و همدردي است‏‎.‎‏" ‏‏ کامبيز درم‌بخش از دوستان و همکاران قديمي احترامي نيز درباره او مي گويد: "لازمه کار طنزنويسي تداوم است و ‏تداوم است که کار کسي مثل احترامي را برجسته نگه مي‌دارد. از ديگر محسنات او اين است که با وجود مشغله بسيار ‏هميشه حضور دارد و اين حضور باعث دلگرمي ديگران مي‌شود‎.‎‏" اما شايد بد نباشد آخر اين مطلب را با سخنان خود ‏منوچهر احترامي به پايان بريم. احترامي مي گفت: "هميشه دوست داشته‌ام ناداني‌ هايم را کم کنم و هميشه غصه ‏مي‌خورم که چرا عمر نوح نداريم تا بخوانيم و نادانسته‌ هايمان را برطرف کنيم‎.‎‏" ‏
‎‎سوابق تحصيلي، شغلي‎‎
طنزنويس، پژوهشگر، شاعر و‎ ‎‏ داستان نويس کودک‎ تولد: 16 تيرماه 1320 خورشيدي/تهران وفات: 22 بهمن 1387 خورشيدي/ تهران‎ ديپلم: دارالفنون ليسانس: حقوق قضايي از دانشگاه تهران شغل: کارشناس مرکز آمار از سال 1345 تا 1375 ‏‎ شروع به كار طنزنويسي از سال 1337 خورشيدي همکاري با روزنامه توفيق همكاري با مجلات توفيق، درنگ، آهنگر، گل آقا و چندين برنامه راديويي و تلويزيوني با اسامي مستعار: الف. اينكاره، ‏م. پسرخاله از جمله برنامه معروف راديويي "صبح جمعه با شما" تدريس در کلاس هاي طنز نويسي حوزه هنري و موسسه گل آقا ‎ ‎‎برخي كتابها‎‎‏ ‎ ‏"جامع الحكايات مرحوم ابوي" ‏"پژوهشي در ادبيات تعزيه" ‏ بيش از 50 عنوان کتاب براي کودکان، از جمله ‏ مجموعه هاي ماندگار حسني [حسني نگو يه دسته گل، حسني ما يه بره داشت] ‏"بچه‌ ها من هم بازي" ‏"حسن ‌کچل و سه بزغاله" ‏"سليمان بابا سليمان" ‏"آي قصه قصه قصه، نون و پنير و پسه" ‏"دزده و مرغ فلفلي‎"‎‏ ‏"گربه من ناز نازيه"‏
‏*با استفاده و تلخيص از نوشتار محمود فرجامي درباره زنده ياد منوچهر احترامي ‏**تلخيص و استفاده از گفت و گوي مينو صابري با روان شان منوچهر احترامي ‏***تلخيص مطالبي از ويژه نامه بخارا و مراسم بزرگداشت مرحوم احترامي ‎

No comments:

Post a Comment