توي ده شلمرود، حسني تك و تنها بود!
در باره منوچهر احترامي - پنجشنبه 1 اسفند 1387 [2009.02.19]
توي ده شلمرود،حسني تك و تنها بود، حسني نگو بلا بگو، تنبل تنبلا بگو...
اين پرتيراژترين شعري است که شاعري سروده است و به زبان فارسي روي کاغذ چاپ شده است. تيراژ برخي نسخه هاي مجموعه "حسني" منوچهر احترامي بين 3 تا 5 ميليون نسخه ارزيابي مي شود. منوچهر احترامي، طنز پرداز و داستان نويس معاصر ايراني روز سه شنبه 22 بهمن ماه، همزمان با سالروز پيروزي انقلاب 57 درگذشت. خبر درگذشت او يک روز بعد، توسط خواهر زاده اش اعلام شد. آنچنان که در تيترها آمده بود احترامي در سن 67 سالگي در حالي که مي خنديد و مي خنداند به دليل عارضه قلبي جان سپرده بود. پيکر او 25 بهمن ماه در قطعه هنرمندان بهشت زهرا در خاک آرميد. پورنگ پيروزفر، خواهرزاده منوچهر احترامي، که هدايت مراسم سوگواري و برنامه خاکسپاري وي را بعهده داشت، خواست تا علاقمندان، شاگردان و دوستان احترامي دخالتي در تصميم گيري هايش نکنند. همو درخواست کرده بود، تا علاقمندان از رفتن به بيمارستان و خانه احترامي پرهيز کنند.
پيروزفر در يادداشتي که خبر از زمان مراسم تدفين مي داد، با عنوان "توي ده شلمرود حسني تك و تنها موند" نوشته بود: "دشوار است خبر دادن درگذشت مردي كه عمرش را براي خنده هاي مردمان و شادي كودكان صرف كرد و براي همه ما آغوشي مهربان بود." درگذشت خالق اثر "حسني نگو يه دسته گل" جامعه ادبي و هنري ايران را واقعا عزادار کرد.
زرويي نصرآباد در رثاي او ذيل مطلبي با عنوان "احترامي در راه بهشت..." نوشت: "در انتخاب تيتر يا عنوان مطلب نيز شك دارم؛"... آري زمستان بود و گل پژمرد..."، يا "باد ما را نيز خواهد برد" يا "احترامي مرد!" اين روزها من از تماس صبح زود و زنگ يك ريز پيامك ها، بي پاسخ و بي خواندن، اول اشك مي ريزم. اينجا گلآقا، آن طرف شاپور، اين گوشه عمران صلاحي، آن طرف تر پورثاني، اين طرف شاهاني، آن سو... باز طنازان؛ سرسبز و دلباز است اينجا، اين بهشت تن پردازان. استاد احترامي، آن مرد مهربان، با آن وجود ساده و آن طنز دلنشين، با خندهها و شيطنت كودكانه اش، در طنز فارسي، نامي بزرگ و نادره اي جادوانه است. بيشك نبود مرد زبان آوري چون او، داغي هميشگي است؛ تسليپذير نيست. او در نقيضه سازي و انواع نظم و نثر، در عرصه پژوهش و تحقيق، در طنز كودكان، بنيانگذار يك روش منحصربه فرد و يك سبك تازه بود. در برگ برگ طنز معاصر، تأثير ديدگاه و نوشتار آن بزرگ، بيشبهه ماندني است."
گل آقا نوشته بود که به نثر و شعر او رشک مي برد. رضا رفيع طنز پرداز معاصر نثر منوچهر احترامي را سهل و ممتنع توصيف و گفت: "يادم هست مرحوم كيومرث صابري فومني (گلآقا) چندين بار نثر استاد احترامي را به لحاظ قرص و محكمي به دانه هاي محكم ساچمه تشبيه مي كرد كه چنان كنار هم قرار ميگيرند كه يك ذره هم امكان تكان دادن آن وجود ندارد. صابري فومني اين را در بيان ميزان استحكام و پختگي نثر استاد احترامي مي گفت. مرحوم صابري فومني تنها پيشاني را كه بوسه مي زد پيشاني استاد احترامي بود و هر وقت كه استاد احترامي وارد گل آقا مي شد هر كس ديگري هم كه حضور داشت مرحوم صابري فومني فقط پيشاني ايشان را بوسه ميزد."
پوپک صابري دختر كيومرث صابري فومني مديرمسئول مجله "گل آقا" هم گفت: "پدرم به منوچهر احترامي لقب "جواهرساز" داده بود؛ چرا كه او از كلمات همچون نگين بهره ميبرد. پدرم معتقد بود كلمات در دستان احترامي همچون گوهري مي درخشند و او به درستي آنها را كنار هم قرار ميدهد." ابراهيم نبوي، طنز نويس معاصر مقيم بلژيک نيز درباره منوچهر احترامي مي گويد: " بزرگترين شاهکار احترامي اين بود که بيست سال مهم ترين حرف ها را در تيراژ ملي براي همه بچه هاي اين کشور زد و همه آنها را با شعرزيباي فارسي اش خنداند. پس از ايرج ميرزا او بهترين شاعر اشعار طنز براي کودکان بود، اگرچه تاثير احترامي از ايرج قطعا بيشتر و عميق تر است. اين ها همه حرف هاي منوچهر احترامي براي کودکان است، او در نثر نويسي نيز بي نظير بود." پير طنز نويسي ايران از خود بيش از 50 عنوان کتاب به يادگار گذاشته، که از آن جمله مي توان به "جامع الحكايات"، "بچه ها من هم بازي"، "حسن کچل و سه بزغاله"، "حسني نگو يه دسته گل"، "سليمان بابا سليمان"، "طنز در ادبيات تعزيه" و "آي قصه قصه قصه، نون و پنير و پسه" نام برد.
منوچهر احترامي که بود؟
منوچهر احترامي به سال يک هزار و سيصد و بيست در شرق تهران متولد شد. وي اولين فرزند خانواده اي بود، که سال ها بعد، غير از منوچهر يک دختر و يک پسر ديگر نيز داشتند. خانواده پدري اش قريب به 400 سال ساکن تهران فعلي بوده و در سده ي گذشته اغلب عنوان "ميرزا" داشتند. پدربزرگش اهل تجارت، و پدرش نيز کارمند اداره دارايي بود. مادرش آخوندزاده بود و از خانواده "مسجد حوضي" بود. از نظر مالي، وضعيت متوسطي داشتند. کودکي منوچهر در شرق تهران سپري شد. به سال 1327 به دبستان محمديه رفت. چند سالي نگذشته بود که دبستانش را تغيير دادند و او دبستان را در مدرسه "سلمان" به اتمام رساند.
آنچنان که خود تعريف کرده، دانش آموزي باهوش اما شيطان بوده است، به نحوي که نمره اخلاق کلاس چهارم او "3" بوده است. خود گفته است: "بچه درس نخوان شاگرد اولي بودم!" در هشت سالگي به واسطه هديه اي که به او رسيده بود، با سعدي و غزليات وي آشنا شد و سعي کرد تا با الگو قرار دادن ابيات سعدي، شعري بسرايد. ممارست در اين کار، سال ها بعد از وي شاعري چيره دست ساخت. آنچنان که خود گفته در همان دوران کودکي سعي مي کرد تا قطعات ادبي و حتي رمان با رگه هايي از طنز بنويسد. به سال 1333 به دبيرستان اقبال رفت و در سال 36 توانست سيکل اول را به پايان برساند. به دليل توانايي اش در درس رياضي، براي سيکل دوم در رشته رياضي ثبت نام کرد، اما حوادث آينده اي ديگر براي او رقم زد.
بخوانيد خاطره اي از دوران تحصيل اش: "يادم هست يک بار چون بچه زرنگ کلاس بودم همه امتحان رياضي را از روي دست من نوشتند معلم مان ديد که برگه ام را آويزان کرده ام که بقيه ببينند. با خودکار قرمز بالاي برگه نمره "يک" گذاشت و رفت. همه آن امتحان را 18 شدند و من "يک"! جالب است که رفقا هنوز هم اين خاطره بد من را به عنوان خاطره شيرين دوره تحصيلشان همه جا تعريف مي کنند." گويا در دبيرستان مذکور بخاطر شيطنت، يکي از دبيرها قسم ميخورد که او را مردود کند. منوچهر احترامي نيز با نظر مدير مدرسه اقبال، پرونده اش را مي گيرد و براي ثبت نام به مدرسه "مروي" مي برد. از آنجا که رياضي جزو رشته هاي مدرسه مروي نبوده، او ادبيات را انتخاب مي کند.
آنچنان که خود گفته از اين انتخاب هم خود و هم پدرش که دوست مي داشت فرزندش وکيل شود، خوشنود مي شوند. خودش مي گويد: "چند ماهي رشته رياضي خواندم. چون شيطان بودم بيرونم کردند. جايي اسمم را ننوشتند و مجبور شدم بروم مدرسه مروي در محله ناصرخسرو. چهارم و پنجم را آنجا خواندم و ششم را دارالفنون." در اواخر سال 36 پدر خود را از دست مي دهد، او براي آنکه کمک خرج خانواده باشد، کار مي کند و همزمان درس نيز مي خواند؛ "آهنگري، در و پنجره سازي و صندلي سازي. از پس اين کارها خوب بر ميآمدم. بعضي وقت ها شبها تا ديروقت کار مي کردم و با اضافه کاري روزي 18 تومان ميگرفتم." سپس به مدرسه "دارالفنون" منتقل شد. جايي که وي خاطرات بسياري از آن دارد و نوشتارش را تاثير گرفته از جو مدرسه مروي و دارالفنون مي داند؛ " انصافا هم سطح اين دو مدرسه بالا بود."
و اين توفيق را يافت....
درسن 17 سالگي اولين کار او در مجله طنز "توفيق" منتشر شد. اولين نوشتار درج شده از او در مجله توفيق يک شعر است؛ "سال 37، اولين بار کارم در نشريه "توفيق" چاپ شد، آن زمان شعر بود، همه ايراني ها جوان که هستند شاعرند، بعضي ها رشد نمي کنند تا پيري هم همان طور شاعر مي مانند. بعضي ها رشد مي کنند، شعر را ترک مي کنند و دنبال يک کار آبرومندتري مثل نثر نوشتن مي روند." در همان سال به تحريريه توفيق که توسط حسن، حسين و عباس توفيق مديريت مي شد، دعوت شد تا در دوره سوم مجله توفيق با اين نشريه همکاري جدي و مستمري داشته باشد. دوراني که وي هم درس مي خواند، هم در و پنجره مي ساخت، هم مطالعه مي کرد و هم براي توفيق، طنز مي نوشت.
در سال 39 به محض اخذ ديپلم در رشته حقوق دانشگاه تهران پذيرفته شد؛ "ما 25 نفر بوديم که 24 نفرمان براي دوره ليسانس پذيرفته شديم. سال 39 دانشکده حقوق قبول شدم." با گرفتن ديپلم و ورود به دانشگاه به درخواست برادران توفيق از کارهاي ديگر دست کشيده و به عنوان دستيار سردبير مشغول به کار شد، در اين زمان او تنها 19 سال سن داشت. به موازات طنزنويسي، بر روي ادبيات کودک و فولکلور هم کار کرد؛ "اتفاقي گذارم به اين وادي [ادبيات کودک] افتاد. نوعي از ادبيات کودکان هست که تِم آن گسترش يابنده است، جزو ادبيات شفاهي محسوب ميشود. اصلاً ادبيات گفتاري ما ادبيات نمايشي يا بازي هاي نمايشي قابل گسترش اند. به نظر من، طوري طراحي شده که خيلي ماهرانه است، طي سال ها، آدم هاي گمنامي اين کار را کرده اند که گسترش يابنده است، يعني متن خاصي را نداريد که عين آن متن را بگوييد، مثل عمو سبزي فروش. حدود سالهاي 37-38 اين نوع شعر را براي بچهها گفتم که شفاهي ميخواندند، هنوز هم گاهي بچهها در کوچه آن را ميخوانند چون خودشان مي توانند اضافه يا کم کنند، فقط بايد آن تِم را بلد باشند، نياز به يادگيري کلمه به کلمه يا مصرع به مصرعش نيست؛ مثلاً حسن يک، حسن ارباب و مالک، حسن دو، حسن حرف منو بشنو، حسن قندان رو بردار و در رو." در سال 43 پس از اخذ ليسانس به سربازي رفت و با به پايان رساندن دوره دو ساله سربازي به خدمت مرکز آمار ايران در آمد و به عنوان کارشناس در آن سازمان استخدام شد. چند سال اول خدمت را در يزد گذراند، به موازات کار در يزد، کار تحقيقي بر روي اقوام ايراني و اقليت هاي ديني منطقه يزد را آغاز کرد و همزمان به فراگيري زبان هاي عربي و فرانسوي پرداخت. در دهه پنجاه دوباره به تهران باز گشت، اما به دليل توقيف "توفيق" به کارهاي راديويي رو آورد. وي نويسنده برخي از آيتم هاي برنامه هاي راديويي از جمله "صبح جمعه با راديو" بود. فعاليت مطبوعاتي او نيز قطع نشد و با نشرياتي چون تهران مصور و فردوسي همکاري هايي داشت. پس از انقلاب، تا اوايل دهه شصت با نشريات طنز متعددي همکاري کرد که از آن ميان مي توان به مجله طنز "آهنگر" اشاره کرد. محمود فرجامي از شاگردان او درباره نوشتار احترامي در دوران انقلاب نوشته است: "از نکات بارز قلم احترامي در اين دوران آن است که نه در گير و دار هيجانات انقلابي عنان قلم از کف ميدهد و به فحاشي رو ميآورد و نه تکنيک هاي ظريف طنزنويسي را فداي شعارهاي پر شور مي کند. چيزي که در فضاي ملتهب آن سالها نادر است. او همواره مستقل بود و اين استقلال راي در کنار هوشمندي و موقعيت شناسي او باعث شد که از معدود روزنامه نگاران و طنزنويسان سياسي-اجتماعي باشد که پيش و پس از انقلاب و در همه دولت ها سر به سلامت برد. او خود در توصيف اين هنرش، آن را به "نشستن روي خط قرمزها و رنگي نشدن" توصيف مي كرد." احترامي سپس به فکر نوشتن کتاب براي کودکان افتاد. او در باره نوشتن کتاب علي الخصوص کتاب کودک گفته است: "حدود سالهاي 61 ـ62 به صورت کتبي [کار] براي کودکان شروع کردم. آن زمان اوايل جنگ بود و در کارهاي مطبوعات فترت ايجاد شده بود. من و آقاي لطيفي، کاريکاتوريست که از سال 37 با هم کار مي کنيم، سراغ ادبيات کودکان رفتيم و براي بچه ها کار کرديم. چند کتاب نوشتيم و بچه ها استقبال کردند، ما هم، چهار، پنج سالي ادامه داديم. در عرض اين چهار، پنج سال حدود 50 کتاب براي بچه ها کار کردم که 16-17 تا از اين کتاب ها مرتب چاپ ميشود."
"حسني نگو يه دسته گل "، " گربه من ناز نازيه"، "بچهها من هم بازي"، "حسن کچل و سه بزغاله"، "سليمان بابا سليمان" و "آي قصه قصه قصه، نون و پنير و پسه" از جمله آن 16-17 عنواني هستند که شمارگان شان به بيش از 5 ميليون مي رسد. او در باره شمارگان کتاب "حسني نگو يه دسته گل" مي گويد: " تا به حال پنج، شش ميليون تيراژ داشته است." منوچهر احترامي همچنين درباره ايده اين داستان معروف که کودکي تا دهه شصتي ها با آن عجين بوده است، مي گويد: "سوژه خيلي ساده است. بچه اي کثيف است با حيوانات مختلف صحبت کند اما آن ها با او صحبت نمي کنند، به حمام مي رود و تميز مي شود، همين!" اشعاري که وي در اين دوران به نام مستعار "پورنگ" سرود، اکنون بر سر زبان اغلب ايرانيان جاري است؛ "حسني ما يه بره داشت" و "دزده و مرغ فلفلي" از همين جمله اند. احترامي مثل ديگر نخبگان در دهه شصت با سد ارشاد روبرو مي شود؛ "از ديدگاه رسمي تا سال ها اين کتاب [حسني نگو يه دسته گل] مطرود بود و براي اين نوع کار خيلي ناسزا شنيديم. روز اول که اين کتاب مي خواست مجوز بگيرد، وزارت ارشاد مي گفت اين کتاب به درد نمي خورد و اصلاً نمي شود آن را خواند. دو، سه سالي نگذاشتند اين کتاب چاپ شود، سالهاي 69-70. استدلال شان هم اين بود که از بس بچه ها اين کتاب را خواندند، خسته شدند. يک کتاب ديگر کار کنيد. هنوز دارند چاپ مي کنند. خودم هم خبر ندارم که چه اتفاق هايي دارد مي افتد و چه کسي مجوز ميدهد، چه کسي چاپ مي کند، چه کسي قاچاقي و چه کسي رسمي توزيع ميکند." آنچنان که گفته مي شود بيش از 400 عنوان حسني در بازار موجود است، [بدون رعايت و پرداخت حق مولف و مصنف] البته آنچه که احترامي مربوط است، 2 عنوان "حسني نگو يه دسته گل" و "حسني ما يه بره داشت" است که ديگر به سختي در بازار يافت مي شوند. احترامي پيش از مرگش در واکنش به اين عمل زشت و کپي برداري نويسندگان گفته بود: "شايد هيچ جاي دنيا اين طور نباشد که کسي عين همان کار را با يک جمله تغيير دهد يا بسياري از مصرعها، حتي تِم قصه را استفاده کند. اين کارها را کردند عيبي ندارد. بچهها ميخرند، منتهي اگر بخواهيد اين کتاب را پيدا کنيد چيزهاي ديگري را پيدا ميکنيد، اما کتاب اصلي را نميتوانيد پيدا کنيد." احترامي در اين سال ها کار خود را گسترش داد و قطعاتي که مي ساخت در برنامه هاي کودکان و طنزهاي راديويي چون "صبح جمعه با شما" در سراسر ايران پخش شد. پس از راه اندازي مجله گل آقا در سال 1369 توسط کيومرث صابري فومني، به آن پيوست و تا 18 سال بعد، يعني زمان مرگ "گل آقا" در آن مشغول به کار بود. به يادماندني ترين آثار احترامي نظير "جامعالحکايات" و "پير ما گفت..." در نشريات موسسه گل آقا در همين دوران به چاپ رسيده اند.
او در سال 75 از مرکز آمار ايران بازنشسته شد. وي هيچ گاه ازدواج نکرد و ساليان بسياري را تنها در آپارتمانش در تهرانپارس گذرانيد. تدريس در کلاس هاي آموزش طنزنويسي در حوزه هنري و موسسه گل آقا از جمله کارهاي ارزشمند او طي سال هاي اخير هستند. پس از مرگ برادرش محمدرضا، به دليل وخامت حال مادر به خانه وي که "ميرزا والده" خطابش مي کرد، کوچ کرده و تا زمان مرگش از وي پرستاري کرد. در سالهاي اخير منوچهر احترامي در مراكز و نشستهاي بسياري همچون مؤسسه گل آقا، حوزه هنري، سازمان صدا وسيما و شبهاي بخارا مورد تجليل و تقدير قرار گرفته بود. اهل ورزش بود و آنچنان که مي گفت بيماري قلبي در خانواده اش ارثي بود. گويا برادر وي نيز به دليل عارضه قلبي درگذشت و خود منوچهر احترامي نيز در اواخر دهه 50 به دليل مبتلا شدن به بيماري قلبي در اروپا تحت عمل جراحي قرار گرفته بود.
درباره نثر و نظم او سخن بسيار است، اما ذکر چند مورد آن ها خالي از لطف نيست؛ رويا صدر، طنز نويس و پژوهشگر ادبي درباره او مي گويد: "او به ما آموخت که چگونه بايد در طنز دغدغه نوجويي داشت و حتي با وجود بودن در قله طنز نيز به تکرار نيفتاد. از وي آموختيم که اين گونه نوشتن نيازمند تحقيق و مطالعه است و ميشود با تسلط در موضوع، روي خط قرمز نشست ولي رنگي نشد. او نشان داد که ميتوان در مضمون به روز بود و نگاه نو داشت و به ورطه کهنگي نيفتاد. او کلمه را ميشناسد و ارزش آن را ميداند و همچون تکه اي جواهر کلمه را سرجاي خود مينشاند. نگاه او بومي اما در عين حال جهاني است چون متکي بر مهر و عطوفت و شفقت و همدردي است." کامبيز درمبخش از دوستان و همکاران قديمي احترامي نيز درباره او مي گويد: "لازمه کار طنزنويسي تداوم است و تداوم است که کار کسي مثل احترامي را برجسته نگه ميدارد. از ديگر محسنات او اين است که با وجود مشغله بسيار هميشه حضور دارد و اين حضور باعث دلگرمي ديگران ميشود." اما شايد بد نباشد آخر اين مطلب را با سخنان خود منوچهر احترامي به پايان بريم. احترامي مي گفت: "هميشه دوست داشتهام ناداني هايم را کم کنم و هميشه غصه ميخورم که چرا عمر نوح نداريم تا بخوانيم و نادانسته هايمان را برطرف کنيم."
سوابق تحصيلي، شغلي
طنزنويس، پژوهشگر، شاعر و داستان نويس کودک تولد: 16 تيرماه 1320 خورشيدي/تهران وفات: 22 بهمن 1387 خورشيدي/ تهران ديپلم: دارالفنون ليسانس: حقوق قضايي از دانشگاه تهران شغل: کارشناس مرکز آمار از سال 1345 تا 1375 شروع به كار طنزنويسي از سال 1337 خورشيدي همکاري با روزنامه توفيق همكاري با مجلات توفيق، درنگ، آهنگر، گل آقا و چندين برنامه راديويي و تلويزيوني با اسامي مستعار: الف. اينكاره، م. پسرخاله از جمله برنامه معروف راديويي "صبح جمعه با شما" تدريس در کلاس هاي طنز نويسي حوزه هنري و موسسه گل آقا برخي كتابها "جامع الحكايات مرحوم ابوي" "پژوهشي در ادبيات تعزيه" بيش از 50 عنوان کتاب براي کودکان، از جمله مجموعه هاي ماندگار حسني [حسني نگو يه دسته گل، حسني ما يه بره داشت] "بچه ها من هم بازي" "حسن کچل و سه بزغاله" "سليمان بابا سليمان" "آي قصه قصه قصه، نون و پنير و پسه" "دزده و مرغ فلفلي" "گربه من ناز نازيه"
*با استفاده و تلخيص از نوشتار محمود فرجامي درباره زنده ياد منوچهر احترامي **تلخيص و استفاده از گفت و گوي مينو صابري با روان شان منوچهر احترامي ***تلخيص مطالبي از ويژه نامه بخارا و مراسم بزرگداشت مرحوم احترامي
Wednesday, February 18, 2009
توي ده شلمرود، حسني تك و تنها بود!
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment