بزرگراهي به نام دشمن مشروطه!
وبگرد - یکشنبه 4 اسفند 1387 [2009.02.22]
سها سيفي
"حسين نوري نيا" پست تازهاش را به شيخ فضلاله نوري اختصاص داده و از اينکه نام اين روحاني ضدمشروطه بر بزرگراهي در تهران نهاده شده، اظهار تعجب کرده است:
بايد به ياد آورد که هنوز جوهر امضاي مشروطه خشک نشده بود که شيخ، مجالس روضهخواني عليه مشروطه به راه انداخت. او به تقابل با مشروطه چنان ادامه داد که انبوهي از مردم تهران جلوي مسجد شاه تجمع کردند و خواهان تبعيد شيخ شدند. اگر پا درمياني مرحوم طباطبايي نبود چه بسا شيخ همان موقع تبعيد شده بود. اگر او گاهي هم از مشروطه حمايت نيمبندي ميکرد از سر تقيه بود و هيچ اعتقادي به آن نداشت و در راه مشروطه نيز مبارزهاي نکرد. تمام تلاش او بر مشروعهخواهي معطوف بود. او مشروطه را "فتنه" ميخواند و قانون اساسي را "دستور ملعون" و "ضلالتنامه" ميناميد. در مقابل يکي از مواد آن که "اهالي مملکت ايران در مقابل قانون دولتي متساويالحقوق خواهند بود" به طور مشخص مخالفت کرد و گفت "محال است با اسلام حکم مساوات". تقسيم قوا به سه قوه را "بدعت و ضلالت محض" خواند. حتي متمم قانون اساسي را که با تغييراتي به تصويب رسيد و شأن نمايندگان مردم را در انتخاب پنج مجتهد وارد ساخت، نپذيرفت.
رابطه اقتصادِ بساز و بفروشي و موسسات دولتي"بهمن احمدي اموئي" با اشاره به رشد خيرهکننده مجتمعسازي در شهرهاي بزرگ کشور و برخي نهادهاي دولتي و شبه دولتي رابطهاي ديده است:
ساخت و راه اندازي مجتمع هاي بزرگ تجاري و اداري به يکي از پرسودترين کسب و کارها در شهرهاي بزرگ ايران و به ويژه تهران تبديل شده است. اين رونق ساخت مجتمع هاي تجاري در حالي است که نزديک به يک سال است بخش مسکن در ايران دچار رکود شده است. هر چند بانک اطلاعاتي مشخصي در باره مجتمع هاي تجاري شهرهاي بزرگ ايران وجود ندارد، اما بررسي فهرست سرمايه گذاران اين مجتمع ها و نوع فعاليتشان، نشان مي دهد که گروه هاي اقتصادي متعددي به سرمايه گذاري در اين حوزه علاقه مند شده اند. از دانشگاه امام صادق گرفته تا بنياد مستضعفان و شرکت ها وابسته به سپاه پاسداران و شهرداري ها و افراد حقيقي و حقوقي که در سال هاي اخير با گران شدن قيمت زمين و کمياب بودن آن در شهري مثل تهران، وارد اين حوزه شده اند.
يکي از مجتمع هاي بزرگ تجاري که در ده سال اخير راه اندازي و با تبليغات گسترده مورد استقبال واقع شده، مجتمع دنياي نور در منطقه غرب تهران است. زمين اين مجتمع در اختيار بنياد مستضعفان بود که با سرمايه گذاري يکي از شرکت هاي وابسته به سپاه ساخته شد. واحدهاي اين مجتمع به مرور فروخته و يا با اجاره هاي گران قيمت واگذار شده اند. بررسي ها نشان مي دهد که در اين مجتمع قيمت ها به ازاي هر متر مربع بيست تا جهل ميليون تومان در نوسان است. هم اکنون زمين در اين منطقه تهران بالا ي متري چهار ميليون تومان فروخته مي شود.
اگر دومخرداديها ببازند
"نگاه نو" نسبت به اين مسئله اظهار نگراني کرده است که چنانچه دومخرداديها در رايگيري سال آينده شکست بخورند؛ چه سرنوشتي پيدا خواهند کرد:
اگر خاتمي ببازد، اصلاح طلبي سبکِ دوم خردادي، براي هميشه حذف خواهد شد و مشخص نيست در فضاي سهمگينِ ناشي از اين شکستِ بزرگ، آيا نسلهاي آينده بتوانند اصلاح طلبي را زنده کنند يا خير؟ آيا پس از اين شکست، نسلهاي تحولخواهِ آيندهِ ايران دوباره به اصلاح فکر خواهند کرد يا خير؟ آيا به مانند اثري که از بين رفتنِ دولتِ مصدق بر حکومت پادشاهي تحميل کرد، ميتوان متصور چنين اثري بر حکومت جمهوري اسلامي بود؟
نوميد شدن آيندگان از اصلاحات و اوج گيري انقلابي گري، اين بزرگترين خطري خواهد بود که شکست خاتمي ميتواند ايجاد کند. البته اصلاح طلبي در خاتمي خلاصه نميشود، چراکه همين الان هم دو گروه عمده و بزرگ داريم که آنها نيز اصلاح طلباند، لاکن نگاهي متفاوت نسبت به اين امر دارند. يک گروه اصلاحات عملگرايانه را مد نظر دارند و گروه ديگر اصلاحات ساختاري را. آنها نخواهند مرد، بلکه اصلاح طلبي بينابين و اصلاح طلبي گنگ و بي برنامه، براي هميشه از بين خواهد رفت.
درباره نظريه انتخاب خردمندانه آمارتيا سن
"درآمدي بر هيچ" در توضيح و تفسير نظريه انتخاب خردمندانه در جوامع انساني که توسط آمارتياسن ارائه شده است، پست مفصل و مشروحي دارد:
شهري را تصور کنيد که در يکي از خيابانهاي آن عابري از عابر ديگر مي پرسد: "ببخشيد قربان! براي رسيدن به ايستگاه مترو از کدام طرف بايد بروم؟" شخص دوم بجاي نشان دادن مسير درست، مسيري را نشان مي دهد که به سمت اداره پست مي رود و مي گويد: "از اينطرف بايد برويد. ضمناً مي توانم از شما خواهش کنم که بسته پستي مرا سر راهتان برايم پست کنيد؟" شخص اول هم در پاسخ مي گويد: "البته، با کمال ميل اين کار را خواهم کرد" و در همان حال با خود مي انديشد که ممکن است درون بسته پستي چيز دندانگيري وجود داشته باشد!
مثال فوق يکي از مثالهايي است که آمارتيا سن متفکر برجسته شبه قاره هند و برنده نوبل اقتصاد در سال نودوهشت، آن را براي بر ملا ساختن مشکلات نظريه انتخاب خردمندانه مورد استفاده قرار مي دهد. نظريه انتخاب خردمندانه در واقع مي خواهد اين ايده اساسي را به ما منتقل کند که رفتارهاي آدميان به شکلي بنيادي، خردمندانه و خودخواهانه اند. مطابق با اين نظريه، مردم قبل از اقدام به هر عملي هزينه ها و فايده هاي انجام آن عمل را براي شخص خودشان محاسبه مي کنند و اين محاسبات را با محاسبات بعمل آمده براي اعمال آلترناتيوي که در آن موقعيت مي توانند انجام بدهند مقايسه مي کنند و بعد از انجام تمام اين محاسبات، عملي را انجام مي دهند که منافع شخصي شان را به شکلي بهينه تامين نمايد.
بردبار باشيم و به خاطر آينده تفاهم کنيم
"هوشنگ دوداني" معتقد است که با توجه به فضاي مناسب براي دستيابي ايرانيان به يک موقعيت نوين در صحنه بينالمللي در نتيجه روي کار آمدن دولت اوباما، بهتر است ايرانياني که در فاصلهي سني چهل تا هفتادسالگي هستند، با درک موقعيت فعلي، با بردباري و تفاهم بيشتري آينده را رقم بزنند:
چهلو هشت سالگان کساني هستند که در سال پنجاه و هفت به هجده سالگي رسيدند. هفتادوسه سالگان کساني هستند که در سال سي و دو پاي به هيجده سالگي گذاشتند. من بي داوري، آن دو سال را در کنار هم ميگذارم و ميگذرم. و چهلو هشت سالگان تا هفتادوسه سالگان ايران، با هر بيم و اميدي که داشتند، اکنون در مرز ميان يک کاميابي يا ناکامي تاريخي جاي گرفتهاند. و مسووليتي تاريخي پديد آمده است که با روان اجتماعي گاه ناهمساز آنها بايستي پاسخ داده شود. رقابتهاي آن روان گاه ناهمساز ناگزير است اما بايستي براي پذيرش آگاهانه اين مسووليت تاريخي و پاسخگويي شايسته براي آن باشد.
نميتوان گفت روان اجتماعي آن کس که در سال سي و دو پاي به جامعه گذاشت با روان اجتماعي آني که در سال پنجاهو هفت آغاز کرد خوانايي دارد، حتي ميتواند بيگانه هم باشد اگرچه هر دو زير يک سقف بار آمده باشند. اما آنها در برابر يک آزمون تاريخي کم مانند جاي گرفتهاند. آنها ميدانند آزمون چيست. آزمون سال سي و دو و آزمون سال پنجاهو هفت. اما برداشت آنها از ناکامي يا کاميابي نميتواند همانند باشد. و پاسخ شايسته در گفتگوي گسترده و آشکار ميان آنها يافتني است. با بيشرين بردباري در برابر نسلهاي پيش از چهلو هشت ساله و بيشترين گوش شنوا براي نسلهاي پس از هفتادوسه ساله.
غم جانکاه در سينه مرد قدرتمند نظام "مهران کرمي" از ديدار برخي روزنامهنگاران با هاشمي رفسنجاني خبرداده و نوشته است که وي پس از شنيدن نگرانيهاي ايشان، گفته است که او نيز شديداً نگران اينده است:
آيت الله هاشمي رفسنجاني سخناني را با اين مضمون آغاز كرد كه بدتر از آنچه شما ميگوييد در ديدارهاي چند روز گذشته اصناف و تشكلهاي مختلف به من منتقل شده كه شرايط كلي سياسي و اقتصادي كشور را بسيار دشوار نشان ميدهد. هاشمي اين را هم به ما گفت كه اگه روزنامهنگار نبوديد حرفهاي ديگري هم ميزدم ولي از گفتههايش پيدا بود كه نميخواهد در گفتگو با جماعت روزنامهنگار بيپرده سخن بگويد.
معلوم بود كه سياستمدار كهنهكار غمي جانكاه در سينهدارد كه نشان آن را در چهره و رفتارش، ميشد ديد. از ديدن اين صحنه، كورسوي اميدي هم كه تا پيش ازديدار با هاشمي رفسنحاني مرد قدرتمند نظام جمهوري اسلامي در سي سال گذشته داشتيم رنگ باخت.
اگر آغامحمدخان نبود...
"مجيد اعزازي" معتقد است که بهعمد، تاريخنويسان ايراني از پرداختن به جنبههاي برجسته شخصيت آغامحمدخان خودداري کردهاند. او به بهانه پرداختن به تئاتر "شکار روباه" کار تازه "علي رفيعي" چنين نوشته است:
آغا محمد خان براي من يک خواجه ي نحيف و بيمار نيست. من او را انساني دانشمند و آگاه و در عين حال کسي مي دانم که در شروع نوجواني به جرم "هوسي" يا به عبارتي بهتر، "شيطنتي کودکانه" به دست جلاد نادرشاه افشار در شهر مشهد اخته مي شود. ناگفته پيداست که اختگي روح و روان او را به شدت آزرده مي کند و گفت و گو در اين باره ضرورتي ندارد. اما نکته اي که به سهو يا به عمد در روايت ها ي گزارش شده از زندگي آغا محمد خان به پس ِ ناخودآگاه جمعي تمامي مخاطبان اين گزارش هاي تاريخي سپرده شده است، ساير جنبه هاي برجسته اين شخصيت است.
همواره روايت هاي رسمي دوران ما از شاهان و سلاطين به گونه اي است که گويي تمامي آنها، يکسر، شکم باره، خون آشام و مست و لايعقل بوده اند. کسي اين وسط نيست بپرسد که اگر فلان پادشاه به اندازه سر سوزن ذوقي و شعوري نداشت، چگونه توانست به سلطنت برسد؟ آن هم شخصي مانند آغا محمد خان که بنيانگذار يک سلسله شد. کسي نيست بگويد که در کدام دوره ي تاريخي حرمسراهاي شاهان ايراني از خواجگان خالي نبوده است؟ و چرا ازاين همه خواجه که در طول تاريخ از حقوق انساني خود محروم (اخته) شده اند، هيچ کدام جز آغا محمد خان، به انتقام اختگي خود، سلسله اي را پايه گذاري نکردند؟ نمايش"شکار روباه" به کارگرداني استاد علي رفيعي با تمام نقاط
هميشه آش همان و کاسه همان
"احمد سيف" نوشته است که نميشود درک درستي از سياستگري دولتمردان ايراني داشت،چرا که پايبند هيچ اصولي نيستند و از همين روست که شاهد هيچ تحول و تغييري نيستيم:
به راستي مملکت جالبي داريم! جالب از اين نظر که انگار هيچ چيز در اين مملکت عزيز از هيچ رسم و قاعده اي تبعيت نمي کند. برخلاف ادعاهائي که مي کنيم ظاهرا همه مان از هفتاد دولت و ملت آزاديم که هرچه دلمان مي خواهد بگوئيم و کسي هم نباشد بگويد بالاي چشمتان ابروست. براي مثال بنگريد به اقتصاد ايران، به غير از دولت و حاميان اش انگار يک توافق همگاني وجود دارد که مديريت اقتصاد ما کارآمد و موثر نيست. يک جا از افزايش تورم و بيکاري صحبت مي شود و جاي ديگر از قانون شکني دولت- يک جا از گم شدن بيش از يک ميليارد دلار سخن مي رود و جاي ديگر، از وجود حساب تا دينار آخر- و هيچ کدام از اين مدعيان نيز از گروه هاي متعدد "اپوزيسيون" نيستند بلکه به يک معنا، جزئي از همين حاکميت اند.
رئيس جمهور مرکز پژوهشها و سازمان بازرسي را به خلاف کاري متهم مي کند و آنها هم رسما رئيس جمهور را بدون اينکه سخن شان ابهامي داشته باشد دروغگو و لاف زن خطاب مي کنند. اگرچه خيلي ها را هر روزه مي گيرند و به بند مي کشند ولي در ميان اين جماعت، اتفاق خاصي نمي افتد. پس از چندروز وقتي داغي يک خبر و يا ادعا فروکش مي کند باز همان آش مي شود و همان کاسه.
وبلاگ شخصيت نميآورد"نگاهي ديگر" نگاهي دارد به آداب وبلاگنويسي و حضور در عرصه دنياي مجازي. او معتقد است يک وبلاگنويس خوب وبلاگ نويسي است که به اين حقايق آگاه و معترف است و آنها را رعايت ميکند:
من يک آدم عادي هستم مثل هزاران نفر ديگر که هر روز در مترو از کنار من ميگذرند... نوشتن يک وبلاگ مزيتي نيست بر ديگران. هرکس که بخواهد ميتواند يک وبلاگ بسازد. کار سه سوت است... نگاه از بالا به پائين به مردم جامعهام نبايد داشتهباشم. من کسي نيستم که در موقعيتي بالا قرار داشتهباشد. خلايق صف نکشيدهاند پشت در تا نوشتههاي من را بخوانند و چون کاغذ زر ببرند... لزومي به زياد نويسي نيست... ادب و نزاکت را بايد رعايت کنم؛ اگرچه در ميان کساني بزرگ شدم که نميدانستند "ادب" را با "ذال" سه نقطه مينويسند يا با "گاف" سه دندانه... روزي شصتاد بار نبايد کنتور وبلاگم را چک کنم. من و افکارم و وبلاگم قطب و مرکز عالم هستي نيستيم. هنوز با "نيويورک تايمز" شدن کمي فاصله دارم!
گاهي - فقط گاهي- بايد نوشتههاي سابقم در همين وبلاگ را بخوانم تا هم خط سير فکريم را دنبال کنم و هم جنبههاي فني نگارشم را بهبود ببخشم... نبايد از مطرح کردن هر چيز ديگري که هر انسان ديگري ممکن است در وبلاگش بنويسد عار داشتهباشم. در هر حال نبايد يک تصوير کامل و بدون اشکال از خودم به مراجعان وبلاگم ارائه بدهم. سوپرمن بودن ممنوع... بجاي چرخيدن روي اين خبرگزاري و آن وبسايت سرگرمي بايد در هر شبانهروز ده دقيقه هم وقت صرف سرزدن به وبلاگ ديگران بکنم. خير سرم قصدم از راه اندازي اين دم و دستگاه «تبادل نظر با ديگران» بوده. اينکه همهاش دارم خودم حرف ميزنم هزار ماشاءالله با اين دست و پاي بلورياي که دارم!... باز همان اولي. من يک آدم عادي هستم مثل ميليونها نفر ديگر. وبلاگ شخصيت نميآورد.
بياينه کمپين آموزش زبان مادري "سر در نمي آورم" بياينه کمپين تازه اي به نام "کمپين آموزش زبان مادري" را در پست تازه خود منتشر کرده است که ميتوان آن را امضا کرد و به آن پيوست:
تعليم و تربيت به عنوان ساختار اساسي تمدن بشري و پايه و اساس تفکرات انساني در طول تاريخ محسوب مي شود. در اين ميان يکي از بنيانيترين اصولي که اين نهاد عظيم - آموزش و پرورش- بر آن تکيه مي دهد تعليم هر فرد به زبان مادري خويش هست و طبق تعاريف قوانين بين المللي حقوق بشر و همچنين آيه بيست و دوم از سوره روم (از نشانه هاي او است آفرينش زمين و آسمان و اختلاف زبان ها و نژادهاست، اينها آيات خداوند را براي انسان روشن مي سازد) صريحا بر گوناگوني و عدم تمايز زبانها بر يکديگر تاکيد کرده است.
بدين ترتيب براي ممانعت از نفوذ فرهنگ هاي بيگانه و براي جلوگيري از تعارضات رواني و حذف فرهنگ بدهويتي در جامعه و مضافا بعنوان يک حق ابتدايي و طبيعي، ما ترک زبانان آذربايجان و ساير نقاط ترکنشين کشور، بعنوان امضا کنندگان اين کمپين طبق تصريح اصل پانزده قانون اساسي، خواستار اجراي اصل آموزش به زبان مادري در مدارس کشور در مقاطع مختلف تحصيلي آموزش و پرورش هستيم.
هابرماس در تهران
"اسماعيل آزادي" شرح ديدارش با يورگن هابرماس در آخرين مسافرت او به ايران را به رشته تحرير درآورده است:
هواپيما در فرودگاه تهران به زمين نشست و ما با خودرويي كه انتظارمان را ميكشيد، به هتل لاله بازگشتيم. در هتل لاله قبل از اينكه از هابرماس جدا شويم، گپ ديگري با او داشتيم. او در مورد انگيزه آمدنش به ايران گفت: اكنون كه به خاطر تحولات بيست و چند ساله و خصوصا تحولات چند سال اخيري كه در ايران اتفاق افتاده توجهم به ايران جلب شده است، به ايران آمدهام و خوشحالم بگويم در مدتي كه در ايران بودم و با ايرانيان صحبت كردم، متوجه شدم ايران انديشمندان خوبي دارد و بحث هاي خوبي نيز مطرح شده كه براي من هم مهم بود.
هابرماس از سفرهايش تصوير زيبايي به دست ميداد و ميگفت رفتن به خيلي جاها، آدم را به ياد مفاهيمي مياندازد كه دغدغه آميز است و مثلا فلسفه، تاريخ و جامعه شناسي موجب ميشوند به آن جا ها سفر كنم. يكي از اين سفرها، سفر به ايران بود كه افراد خيلي خوبي را هم ديدم كه البته نميتوانم آنها را طبقهبندي كنم.
Saturday, February 21, 2009
بزرگراهي به نام دشمن مشروطه!
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment